پ
پ

 

اشک‏هایم را نخشکان

 

 

 

چشم‏هایم که به اشک می‏نشینند، لبخندهایم را فرشته‏ها می‏نویسند. دعاهایم، پرنده‏هایی می‏شوند و تا آسمان هفتم پرواز می‏کنند. 
دلم می‏لرزد؛ اما پاهایم را استوار بر پلکان توبه می‏گذارم و تا آستانه بخشش بی‏کران خداوند می‏آیم و از پله‏های لغزنده غرور و گناه رو می‏گردانم. 
شب‏های قدر، تمام دنیایم را سراسر در آبشارهای شفاعت می‏شویند تا لحظه‏های معصوم را بتوانم لمس کنم. 
در این شب‏هاست که می‏توانم روشن‏تر از همه ماه‏های کامل، دست بر آستان الهی بسایم. اشک‏هایم را در این شب‏ها نخشکان، الهی! 

 

 

شب بی‏همتا 
سودابه مهیجی

 

 

 

پس از یک سال، در گردش زمین و زمان، دوباره به این موسم بی‏همتا رسیدم. 
شب یگانه‏ای است؛ شب بی‏بدیلی که تمام تمنایم، دست به سرکردن خواب است و به پای درگاهت تا سپیده صبح، اشک شدن. راه من امشب به این بستر بیهوده باز نخواهد شد. 
من، تمام آرزوهای خانه به دوش گذشته را امشب برای طلب، فراروی آورده‏ام؛ آرزوهای دور و نزدیک؛ آرزوهای آشکار و ناپدید؛ آرزوهایی که همان‏گاه که از من می‏گریختند و چون سرابی ناامید بودند، در همان حال دوباره از نو در دامن امید متولد می‏شدند و مرا به رحمت تو مژده می‏دادند. 

 

 

دست‏های توبه‏کارم را بگیر!

 

 

 

پروردگارا! من عذرخواه تمام گذشته‏های غفلت خویشم؛ گذشته‏هایی که مغرور و متکی به رحمت تو، دست در دست ابلیس می‏گذاشتم و از تو دور می‏شدم؛ گذشته‏های عصیان و سرپیچی که همه از غفلت و نسیان من بال و پر می‏گرفت و مرا در پیشگاه لطف تو، گستاخ‏تر می‏کرد. 
در این شب معصوم، این سرآغاز دوباره تقدیر، تو را سوگند به بلندایِ قدری که بر قامت این شب دوخته‏ای، دست‏های توبه‏کارم را مستجاب کن و بار دیگر، در مغفرتی مقدر، یاورم باش تا خود را از سر بگیرم. 

 

 

در شب تقدیر

 

 

 

برهنه‏ام؛ برهنه از تمام نیکی‏ها و بی‏گناهی‏ها. زیر سقف بلندِ این شب، این شبِ آرزومندی، نشسته‏ام و سجاده ساکتم را فرمانروای دلم کرده‏ام… . 
اشک‏هایم آن‏قدر بی‏قرارند که دست بردارِ سجده‏های طولانی نیستند. 
باید امشب خود را از این بغض‏های تلنبار قدیمی رها کنم! باید تکلیف تقدیرم را با اشک‏های پشیمان و عذرخواه، به زلالی رقم بزنم. 
از آن بالا به این «العفوِ» قرآن به سر، به این «الغوث» نفس‏بریده، مهربان‏تر نگاه کن تا سرنوشت پیش رویم به یُمن عنایت امشبت سربلند شود. 

 

 

مرا بپذیر!

 

 

 

خدا پیش رویم نشسته و بغض‏های یتیمم را به دامن گرفته است. آه، محبوبِ ازل تا ابدِ من! از تو جز خودت هیچ نمی‏خواهم. نزدیکِ من بمان؛ نگذار که در بیراهه‏ها، دست‏هایم از دستِ هدایت تو رها شود. 
مثل همین امشبِ استجابت، مثل همین لیلة‏القدر وصال، همیشه دعاهایم را به آغوش قبول خویش بگیر و مرا پذیرا باش. 
«وَافعَل بِی مَا أَنتَ أَهلُه وَ لا تَفعَل بِی ما أنا أهلُهُ» 

 

 

شب یلدای روح 
محمدعلی کعبی

 

 

 

امشب، شبِ میهمانی رازها است. چگونه خواب، سرزمین چشم‏هایم را فتح کند، وقتی که به استقبالِ واژگانِ نور می‏روند؟! امشب پنجره‏ها ستاره می‏چینند تا جوشن‏کبیر، با تمام عظمتش آغاز شود، باران خواهد گرفت. 
امشب، شب یلدایِ روح است؛ یلدایی که مقیاسش زمینی نیست. یلدایی که هیچ یلدایی به ارزش یک ساعت آن هم نمی‏رسد حال آنکه هم‏وزن هزار ماه است. 
امشب، تمام فرشتگان آسمان، با کسی که قرارِ زمین است وعده دیدار دارند. چه بزمی است در زمین و چه شوری است در آسمان و نردبان دعا چقدر شلوغ است! 
دست‏ها چونان مزارع آفتابگردان، بلند شده‏اند و کهکشان‏ها را می‏کاوند. خاک، به شدت به افلاک نزدیک است و الغوث الغوث، پروانه پروانه از رویِ انگشت‏ها به سوی دوست پر می‏زند. دهان‏ها بویِ ذکر می‏دهند و «کلیدهایِ بهشت» همه جا پخشند. «مفاتیح الجنان» قدر دانستنِ زمان را آسان می‏کند! 
و در این میان، نام علی علیه‏السلام چونان خورشید، بر دریایِ سرخِ اندوهِ جانمازها و شبستان‏ها می‏تابد. غروب است یا شب؟ چه زود سحر در راه است. 

 

 

آینه دلت را بشوی

 

 

 

امشب، همان شبی است که در انتظارش بودی. مگر چیزی به تو نهیب نمی‏زد که برگردی و رویِ کویر فقیرِ ـ گناهانت، خطِ پشیمانی بکشی؟! امشب، همان شب است که می‏شود در آن تمام روزهای سیاهت را ورق بزنی. شاید شبِ پیمودن راه‏های صد ساله به یک شب است. 
امشب، وزنِ مهربانی پروردگار رویِ دوش تمام ثانیه‏ها و دقیقه‏ها سنگینی می‏کند و تو در برابر این همه رحمتی؛ مگر نه این است که خداوند رویِ دلت منت گذاشته است؟! 
پس دستمال اشکت را بردار و آیینه دلت را پاک کن. امشب به میهمانی نور می‏رویم. 
حتی سکوت انگار این بار در حجمِ مبهمِ همیشگی‏اش، حرف‏های تازه‏ای برایِ گفتن دارد. 

 

 

برتر از هزار ماه 
بهزاد پودات

 

 

 

سقف ملکوت، باز می‏شود و هزار هزار فرشته به سمت تو، من و همه می‏آیند؛ «تُنَزَّلُ المَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ» 
این دقایق خوشبو دیگر تکرار نمی‏شود، پس باید دست‏هایت را باز و سخاوت خدا را لمس کنی. امشب، همه جا پر است از اشارات خدا از امشب تصمیم بگیر خدایی شوی. 

 

 

خدا شب‏های قدر منتظر است

 

 

 

یا سَرِیعَ الرضا، ای کسی که زود راضی می‏شوی، آمدم. 
باران نور از سمت آسمان می‏ریزد. در وجود من، حُفره‏ای، دهان باز کرد تا نورها را ببلعد؛ من آماده‏ام. من تشنه و گرسنه محبتم؛ آماده‏ام در کنار سفره کرمت بنشینم. 
خدایا! دریچه به سمت تو باز می‏شود، همیشه روشن است؛ بیا و امشب، وجود مرا پرِ نور و روشنی کن! خدایا! نردبانت را زمین بفرست تا به بام ملکوت بیایم. 

 

 

بهانه‏ای برای آشتی با خدا

 

 

 

خدایا! برای گفتن «معذرت می‏خواهم»، دنبال زمان خاصی برای عذرخواهی بودم. از تو سپاسگزارم که شب‏های قدر را قرار دادی تا راه بازگشتی برای من باشد. شب‏های قدر، بهانه خوبی است برای آشتی با تو. 
خدای قدر! دست‏هایم را که ضجّه می‏زنند، به سمت تو دراز کرده‏ام؛ پاسخ دست‏هایم را بده؛ آنها را در دستان سبزت بگیر و راه سعادت را نشانشان بده. 

 

 

پرده‏های باز آسمان 
منسیه علیمرادی

 

 

 

شیشه آسمان را شکسته‏اند، تا تبلور حضور حق را همگان دریافت کنند. 
بر خوان آمرزش ایزدی همه را می‏طلبند و عذاب را پشت کوه‏های اغماض انداخته‏اند. 
پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله : «مَن أحیی لَیلَةَ القَدرِ حُوِّلَ عَنهُ العَذابُ اِلَی السِّنَةِ القابِلَة؛ هر کس شب قدر را احیا بدارد، تا سال آینده عذاب از او برداشته می‏شود». 
به نامه‏های «العفوِ» هر جنبده‏ای، سیب معطّر بخشش تعارف می‏کنند؛ 
حتی به دستانی که چرک گناه، سیاهشان کرده و قلب‏هایی که تا حال از رحمت حق دور مانده. 
ستارگان، تا صبح از گناه‏کاران نام‏نویسی می‏کنند؛ بشتابید که قلم عفو در دست خداوند می‏درخشد. 
خردلی از کوه گناهاتان باقی نخواهد ماند؛ این سخن فخر دو عالم؛ محمد مصطفی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله است که «هر که از روی ایمان و برای رسیدن به ثواب الهی شب قدر را به عبادت بگذراند، گناهان گذشته‏اش آمرزیده می‏شود». 

 

 

شب قدر است 
فاطمه پهلوان علی آقا

 

 

 

شب قدر است، شب قدر و زمزمه نجوای خاموش دل‏ها؛ دیده‏هایی گریان و صورت‏هایی خیس از باران پشیمانی. 
شب قدر و کوله‏بارهایی بر دوش و رکودهایی همه در جنب و جوش… 
شب قدر و سرود فرشتگان عرش در مطلع… إِنّا أَنْزَلْناهُ فی لَیْلَةِ الْقَدْرِ … 

 

 

شب قدر و برتری هزار ماهه…

 

 

 

شب قدر و پیدایش ساده‏ترین شعر دل‏ها در دیوان زندگی… 
شب قدر و آرامش چشمان بیدار در قلب نیمه‏شب‏های خواب‏زده… 
شب قدر و دوباره به یاد آوردن بزرگی خداوند در جوشن‏های کبیر و رکعت‏های صدگانه سجود بر آستان بی‏منت معبود. 
شب قدر و یادآوری قدر ندانسته فطرت‏های پاک بشر با بَلَم زمزمه‏های العفو، در اقیانوس مواج دیدگانِ تر… 
در این قداست بی‏منتها، همه دنبال چیزی می‏گردند؛ به این سو و آن سو می‏روند تا گم‏گشته خویش را بیابند… 
آیا تو هم مثل من، دنبال دلت می‏گردی؟

ثبت دیدگاه

دیدگاهها بسته است.