پ
پ
 
برخی معیار مطاع بودن (اطاعت شدن) را این می دانند كه جزء اصول دین فرض باشد. در حالی‌كه اطاعت امر والدین با این‌كه جزء اصول دین نیست، در قرآن مطرح شده است.[1] و از سوی دیگر، مطاع بودن معاد اصلاً بی‌معنی است، با این‌كه مسلماً جزء اصول دین است. پس مطاع بودن معیار و اصول دین نمی‌باشد. و اگر هم فرضاً مطاع بودن، معیار اصول دین باشد، اطاعت از امام نیز در قرآن مطرح شده است، در آن‌جا كه می‌فرماید: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منكم»[2] چرا كه در این آیه اطاعت از اولی الامر هم ردیف اطاعت از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ می‌آمده و با یك صیغه ام خداوند متعال، امر به اطاعت بی‌قید و شرط از آن‌ها كرده است كه نشانه یكسانی اطاعت از آن‌ها و عصمتشان می‌باشد. چنان‌كه حتّی بعضی از مفسّران بزرگ سنّی نیز از آیه، عصمت، اولی الامر را فهمیده و به آن تصریح كرده‌اند.[3] و طبق آیه تطهیر،[4] این مقام (عصمت)، مخصوص ائمه اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ می‌باشد. و طبق روایات شیعه[5] و سنّی[6] مراد از اولی الأمر در آیه شریفه، ائمه اهل‎بیت ـ علیهم السّلام ـ می‌باشد كه در برخی از آن‌ها، نام همه آن‌ها هم به ترتیب ذكر شده است.
– بعضی از علمای شیعه، امامت را جزء اصول دین می‌شمارند و بعضی هم جزء اصول مذهب، ولی طبق ادله و شواهدی، می‌توان امامت را از اصول دین برشمرد كه عبارتند از:
الف) امامت محور دین است زیرا: در آیه تبلیغ[7] خداوند متعال انجام وظیفه رسالت توسط پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ را به ابلاغ مسئله مهمّی منوط كرده و عدم ابلاغ آن را مساوی با انجام ندادن وظیفه‌اش معرفی نكرده است؛ و آن مسئله مهم حتی طبق نقل فخر رازی امامت امام علی ـ علیه السّلام ـ می‌باشد. چنان‌كه او در ذیل آن می‌نویسد: «نزلت الایه فی فضل علی بن ابی‌طالب ـ علیه السّلام ـ و لما نزلت هذه الایه اخذ بیده و قال : «من كنت مولاه فعلی مولاه …»[8] یعنی: «این آیه در فضیلت امام علی بن ابی‌طالب ـ علیه السّلام ـ نازل شده، است و وقتی این آیه نازل، شد پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ دست حضرت علی ـ علیه السّلام ـ را گرفت و فرمود: هر كسی را كه من مولایش هستم علی (علیه السلام) مولای اوست»
2ـ طبق نقل ابن ابی الحدید سنّی، پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرموده‌اند: «من مات و لا امام له مات میته جاهلیه»[9] یعنی هركسی بمیرد و در حالی كه امامی برایش نیست، به مرگ جاهلی مرده است.» و آیا می‌توان پذیرفت چیزی كه نبودش در حال مرگ موجب مرگ جاهلی (بدون اسلام) می‌شود جزء اصول دین نباشد؟
3ـ امام علی ـ علیه السّلام ـ امامت را ستون و اساس دین می‌دانند و در مورد امامان اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ می‌فرمایند: «هم اساس الدین»[10] و باز می‌فرمایند: «هم دعائم الاسلام».[11]
ب) طبق حدیث منزلت كه در كتب شیعه و اهل سنت از پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ نقل شده است؛[12] بلكه به گفته ابن ابی الحدید همه فرق اسلامی آن را نقل كرده‌اند.[13] همان‌گونه كه ابن ابی الحدید از آن حدیث فهمیده، امام در تمام مراتب، به منزله پیامبر است و تنها وحی قرآنی دریافت نمی‌كند؛[14] و آن حدیث چنین است كه پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ به امام علی ـ علیه السّلام ـ فرمودند: «انت منی بمنزله‌ هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی»[15] تو نسبت به من همچون هارون به موسی هستی جز این‌كه پس از من پیامبری نیست.
ج) در حدیث معروف ثقلین كه در كتب شیعه و اهل سنت نقل شده [16] و پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ امامان را قرین جدائی ناپذیر قرآن قرار داده كه تمسك به آن دو را مایه نجات از گمراهی معرفی كرده است و هم‌چنین در حدیث معروف سفینه كه باز در كتب شیعه و اهل سنت نقل شده [17] پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ ائمه اطهار ـ علیهم السّلام ـ را مانند كشتی نوح ـ علیه السّلام ـ مایه نجات دانسته‌اند.
د) امامت بالاتر از نبوّت است چرا كه طبق آیه 124 سوره بقره، ابراهیم نبی ـ علیه السّلام ـ با وجود برخورداری از مقام نبوّت، ابتدا از مقام امامت برخوردار نبود و بعد از پشت ‌سر گذاردن آزمایش‌هایی خدا او را به مقام امامت منصوب كرد و فرمود: «… انی جاعلك للناس اماماً» امام رضا ـ علیه السّلام ـ در مورد مقام والای امامت می‌فرماید: «… ان الامامه خص الله عزّوجلّ بها ابراهیم الخلیل بعد النبوه و الخلّه مرتبه ثالثه و فضیله شرّفه بها و اشار بها ذكره فقال: «انی جاعلك للناس اماما» … یعنی همانا امامت مقامی است كه خدای عزّوجلّ بعد از رتبه نبوّت و خلت در مرتبه سوّم به ابراهیم خلیل ـ علیه السّلام ـ اختصاص داده و به آن فضیلت مشرفش ساخته و نامش را بلند و استوار نموده و فرموده: «همانا من تو را امام مردم گردانیدم».[18]
پس امامت جزء اصول دین است و اطاعت از او موجب قبول طاعات و دخول در بهشت است.


[1] ـ سوره عنكبوت، آیه 8.
[2] ـ سوره نساء، آیه 59.
[3] ـ ر.ك: فخر رازی، التفسیر الكبیر، (بیروت: دار احیاء التراث العربی، چاپ سوّم، بی‌تا)، ج 10، ص 144؛ الشیخ محمّد، رشید رضا، تفسیر المنار، (بیروت: دار المعرفه، چاپ دوّم، 1393 هـ.ق)، ج 5، ص 185.
[4] ـ ر.ك: سوره احزاب، آیه 33.
[5] ـ ر.ك: علّامه سیّد محمّد حسین طباطبائی، المیزان فی تفسیر القران، (قم: اسماعیلیان، چاپ پنجم، 1371)، ج 4، ص 412 ـ 409؛ السید هاشم، البحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، (قم: اسماعیلیان، چاپ دوّم، بی‌تا)، ج 1، ص 387 ـ 381؛ عبد علی بن جمعه العروسی الحویزی؛ (قم: اسماعلیان، چاپ چهارم، 1412 هـ.ق)، ج 1، ص 508 ـ 497.
[6] ـ ر.ك: عبید الله بن احمد المعروف بالحاكم الحسكانی، تحقیق و تعلیق محمّد باقر، المحمودی، (تهران: موسسه الطبع و النشر التابعه لوزاره الثقافه و الارشاد الاسلامی، چاپ اوّل، 1411 ه.ق)، ج 1، ص 191 ـ 189؛ سلیمان بن ابراهیم، القندوزی، ینابیع الموده، (كاظمیه؛ دار الكتب العراقیه و قم: مكتبه المحمدی، چاپ هشتم، 1385 هـ.ق)، ص 117 ـ 114.
[7] ـ ر.ك: سوره مائده، آیه 67.
[8] ـ فخر رازی، پیشین، ج 12، ص 49.
[9] ـ ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، (بیروت: دار احیاء التراث العربی، چاپ سوّم، بی‌تا)، ج 13م ص 242.
[10] ـ نهج‌البلاغه، ترجمه محمّد دشتی، خطبه 2.
[11] ـ نهج‌البلاغه، ترجمه محمّد دشتی، خطبه 239.
[12] ـ ر.ك: محمّد بن محمّد بن النعمان، (الشیخ المفید)، الارشاد، (قم: بصیرتی، بی‌نوبت چاپ، بی‌تا)، ص 83؛ ابومنصور، احمد بن علی بن ابی‌طالب، الطبرسی، الاحتجاج، تحقیق ابراهیم بهادری و محمّد هادی، (تهران: اسوه، چاپ دوّم، 1416 هـ.ق)، ج 1، ص 117؛ ابو عبدالله محمّد بن اسماعیل بن ابراهیم بن المغیره، النجاری، صحیح بخاری، (بیروت: دار احیاء التراث العربی)، ج 4، ص 24؛ مسلم بن الحجاج، القشیری النیشابوری، صحیح، مسلم، (بیروت: دار الفكر)، ج 4، ص 187 و 870 ابن ابی الحدید، پیشین، ج 13، ص 211.
[13] ـ ر.ك: ابن ابی الحدید، پیشین، ج 13، ص 211.
[14] ـ ر.ك: ابن ابی الحدید، پیشین، ج 13، ص 211.
[15] ـ ر.ك: ابن ابی الحدید، پیشین، ج 13، ص 211.
[16] ـ ر.ك: فضل بن الحسن، الطبرسی، مجمع البیان، تصحیح و تحقیق السید هاشم الرسولی المحلاتی و السید فضل الله الیزدی الطباطبائی، (بیروت: دار المعرفه)، ج 2و1، ص 805؛ فخر، رازی، پیشین، ج 8، ص 163، مسلم بن الحجاج، القشیری النیشابوری، صحیح مسلم، (بیروت: دار احیاء التراث العربی، چاپ دوّم، 1972 م)، ج 4، ص 1871 و 1873.
[17] ـ ر.ك: شیخ عباس القمی، سفینه الیحار، (تهران: اسوه، چاپ اوّل، 1414 ه.ق) ج 4، ص 185، المبارك ابن محمّد، الجزری المعروف بابن الاثیر، النهایه فی غریب الحدیث و الاثر، (بیروت: المكتبه الاسلامیه، 1383 هـ.ق)، ج 2، ص 298.
[18] ـ محمّد بن یعقوب الكلینی، اصول كافی، ترجمه و شرح سیّد جواد مصطفوی، (تهران، علمیه اسلامیه، بی‌تا) ج 1، ص 285.

حسن منتظري- مركز مطالعات و پژوهش هاي فرهنگي حوزه علميه

ثبت دیدگاه

دیدگاهها بسته است.