پ
پ
 
سخنرانی حضرت آیت الله سبحانی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. (وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ).[1]
افتخار می‎كنیم كه در این جلسه‎ باعظمت و در حضور فضلا و اساتید، یكی از مسائل اعتقادی را در سطح علمی و دور از تعصّب و با تحلیل عقلانی و قرآنی مطرح كنیم.
شیوه‎ اهل علم این است و از شبهات نمی‌ترسند. شبهات مایه‎ تكامل علم می‌شود و دانش‎های بشری و دینی نیز در سایه‎ همین مناظرات، كامل تر می‎شوند. بنابراین ما از شبهات و پرسش‎ها با كمال اشتیاق استقبال می‌كنیم و خوشحال می‎شویم كه آن‎ها را تجزیه و تحلیل كنیم. چون دین ما دینی محكم و پاسخ‌گوی همه‎ی این‌هاست. حضرت امام (ره) درباره‌ تألیف كتاب كشف الاسرار فرمود: مؤلف اسرار هزار ساله برای من پیغام داد كه این شبهات در اختیار جوانان بود و چون كسی به آنها جواب نمی‎داد، من آنها را جمع و چاپ كردم تا در شما حركت ایجاد كنم كه پاسخ آنها را بدهید. نظر امام این بود كه این شبهات و اشكال‎ها نباید موجب ترس ما شود، بلكه باید در ما ایجاد حركت به سوی حقیقت كند. تاریخ انبیا و اولیا نشان می‎دهد كه آن‎ها همیشه اهل منطق بوده‌اند. «قُل ‎هاتوا بُرهانُكم»[2] برای همه‎ انبیاست و به پیغمبر خاتم اختصاص ندارد.
موضوع بحث ما در این جا مسئله‎ امامت و خاتمیت است و این كه این دو در نزد شیعه با هم هم‌سو هستند و اعتقاد به امامت كوچك ترین اختلافی با خاتمیّت ندارد.
– امامت
در زبان فارسی امامت به معنای پیشوایی است و در قرآن هم به معنای پیشوایی آمده است، اما نه پیشوایی در احكام و عقاید، بلكه به معنای زمامداری مطلق كه همه‎ی قلمروها را در بر گیرد. چون ابراهیم (ع) ، اوّل خلیل، بعد نبیّ، سپس رسول، و در آخرین مرحله امام شد: (وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ)[3] در دوران نبوّت بُت‌ها را شكست و آماده‎ی سوختن و ذبح فرزندش شد. در آیه‎ی دیگر می‎فرماید (إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ)[4] بلا یعنی امتحان. بعد از آن كه مراحل خُلَّقت، نبوّت رسالت تمام شد به مرحله‎ی امامت (پیشوایی یك انسان معصوم در احكام و عقاید حتّی مسئله‎ی زمام داری و اداره‎ی اجتماع) می‎رسد.
– امامت از دیدگاه اهل سنت
اهل سنّت می‎گویند: «رئاسَه‍ٌ دینیّهٌ لِتنظیمِ امورِ الاُمّه مِن تدبیر الجُیوش و سدّ الثُغور و ردع الظالم و الأخذ للمظلوم و اقامه الحدود و قسم الفییء بین المسلمین و قیادَت الدفع بهم فی حجهم و عزوهم»؛ امام، انسانی است كه برای تنظیم امور امّت برگزیده می‎شود و وظیفه اش لشكر كشی و مرزبانی، مبارزه با ظالم و گرفتن حقّ مظلوم، اقامه‎ی حدود، تقسیم غنایم، و رهبری در حجّ و جنگ است.
طبق این تعریف، امامت شرایط دشواری ندارد و هر انسان عاقل، پخته و مدیر و تا حدّی آگاه به احكام اسلام می‎تواند امام شود و نیز می‎توان او را برگزید.
آنها معتقدند اگر امام ستم كند نباید به سبب آن از امامت خلع شود؛ «لایُخلَعُ الإمامُ بالظُّلمِ و ضَربِ الأبشار». بلكه علما و فقها باید با تذكر، او را به راه راست هدایت كنند؛ چون ممكن است قیام علیه او موجب خون‌ریزی شود كه به مصلحت اسلام نیست. این نوع امامت هیچ شرایطی را لازم ندارد.
– امامت از دیدگاه شیعه
امام پیغمبر نیست، وحی تشریعی و كتاب ندارد، بلكه تابع كتاب و شریعت پیامبر(ص) است. پیغمبر اكرم(ص) یك مَلَأیی داشت كه با رفتن ایشان خلأ می‎شود. امام علاوه بر لشكركشی، حفظ نظام، مرزبانی، مبارزه با ظالم، گرفتن حق مظلوم و … باید خلأ‎هایی را كه بعد از پیغمبر اكرم(ص) پیش آمده پر كند.
در درجه‎ اوّل امام باید احكامی‎كه پیغمبر اكرم(ص) كلّیات آنها را آورد و زمان به آن حضرت مهلت نداد تا تفاصیل آنها را بیان كند، به تفصیل بیان كنند. رسالت بیست و سه سال طول كشید، سیزده سال در مكّه بود، و مشركین چنان پیامبر را محصور كرده بودند كه ایشان حتی موفق به بیان احكام نماز نشدند. ده سال هم در مدینه بودند و كارهای ایشان در این مدت آن قدر زیاد بود كه واقعاً شبیه معجزه بود. پیغمبر(ص) بیست و هفت جنگ را رهبری كردند و، پنجاه و پنج سَریّه داشتند و حدود سیصد و شانزده قرارداد نظامی، اقتصادی و اخلاقی با عشایر امضا كردند.
مرحوم علاّمه آقای احمدی میانجی(ره) در كتاب المكاتیب الرسول به آنها اشاره نموده است. آن حضرت در مدینه با یهود لَجوج مواجه بود و همیشه با آنها مناظره و مباحثه می‎نمود؛ هم چنین باید مراقب منافقینی بود كه شب و روز علیه او فعالیت می‎كردند. علاوه بر این‎ها باید احكام و عقاید را بیان می‎نمود و پاسخ‌گوی سؤال‎ها بود. گاهی تفصیل آنها را با زبان و گاهی با عمل بیان می‌كرد: «صلّوا كما رأیتُمون اُصَلّی» امّا زمان به حضرت اجازه نداد كه احكام جامع را بیان كند، لذا ائمه(ع) این خلأ را پر كردند.
خلأ دوم، تفسیر قرآن مجید است. رسول اكرم(ص) ، قرآن مجید را دَه تا دَه تا تفسیر می‎كرد. نباید گفت كه چون قرآن «بلسانٍ عربیٍ مُبینٍ» است، تفسیر نمی‌خواهد؛ همان گونه كه كتاب‎های فیزیك، شیمی و … كه به زبان فارسی نوشته شده اند نیاز به معلم دارند، قرآن نیز نیاز به معلم و استاد دارد. پس یكی از وظایف پیغمبر اكرم(ص) تفسیر قرآن مجید بود.
سوّمین خلأ علمی كه با رفتن پیغمبر اكرم(ص) پیش آمد، مسئله‎ی پاسخ به شبهات و تشكیكات بود. مرتب یهودیان یمن و دیگر كشورها و مسیحیان شام می‎آمدند و سؤالاتی را مطرح می‎كردند.
نصارای نَجران معتقد به اُلوهیت مسیح بودند و می‎گفتند اگر بشر بود باید پدر و مادر می‌داشت و با این شبهات اندیشه‎ی مسلمانان را آلوده می‎كردند. قرآن مجید پاسخ این‎ها را گفت: (إِنَّ مَثَلَ عِیسی عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ)[5]. اگر واقعاً فقدان پدر نشانه‎ی اُلوهیت است، آدم اولی است كه اِله باشد؛ چون نه پدر داشت و نه مادر.
علی بن حاتم ارمنی، به محضر پیغمبر آمد. رسول گرامی در حال خواندن این آیه بود: (إِنَّ كَثِیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ)[6] این‎ها اهبار و رهبانی را به الوهیت پذیرفتند. عرض كرد: اگر مقصود ما هستیم ما هرگز اهبار و راهبان خود را خدا نمی‎دانیم. پیامبر(ص) فرمود: اگر در انجیل یا كتب مقدّس چیزی حرام باشد، امّا این اهبار و راهبان بگویند حلال است كدام را می‎پذیری؟ گفت: دوّمی را. فرمود: ربّ همین است. زِمام تشریع را از خدا گرفته و به دست اهبار و رُهبان داده ای كه یك نوعی ربوبیّت و شرك است. قانون‌گذار خداست. بشر هرگز حق قانون‌گذاری ندارد، بلكه در پرتو این قوانین الهی، برنامه‌ریزی می‌كند. سپس آیه را معنا كرد و مطلب را روشن ساخت.
خلأ چهارم: وجود پیامبر اكرم(ص) میزان حق و باطل بود؛ لذا در زمان ایشان تعدّد مذهب نداشتیم چون آنچه مطابق فرمایش اوست حق، و خلاف آن باطل است. تمام فرقه‌گرایی‎ها و این كه ـ اگر صحیح باشد ـ می‌گوید: «سَتَفتَرِقُ اُمّتی إلی ثلاثٍ و سبعین فرقهٍ»[7] بعد از پیغمبر اكرم(ص) درست شد؛ چون مردم زیر بار یك انسان معصوم كه میزان حق و باطل است نرفتند. اگر مسلمین به معصوم مراجعه می‎كردند حق و باطل را می‌شناختند و فرقه‌بازی از بین می‎رفت و همه‎ی مسلمان‎ها «فرقه‌‌ی واحده» و سدّی در برابر اتباع بیگانگان می‎شدند.
خلأ پنجم: پیغمبر اكرم(ص) تنها تربیت ظاهری نمی‎كرد بلكه قلوب برخی را هم تصرّف می‎كرد و عارف‌پرور بود، البته به عرفان واقعی؛ و انسان‎هایی مستعد (مثل اباذر و سلمان و …) را به مقام متعالی انسانیّت می‌رساند. با رفتن پیغمبر اكرم(ص) این خلأ به وجود آمد. عقل نمی‌گوید لطف الهی می‎گوید: امامی كه بعد از رسول(ص) خدا می‎آید، هر كه باشد، باید علاوه بر زمامداری و حكومت این خلأ‎ها را نیز پر كند. این خلأها تربیت غیبی لازم دارد؛ چون تربیت عادی نمی‎تواند انسانی را پرورش دهد كه تفصیل احكام را بگوید. در عین حال كه بر او وحی نمی‌شود، همه‎ی احكام را می‎داند.
پس امام باید تفصیل احكام را بیان و قرآن را تفسیر كند، پرسش‌ها را پاسخ گوید و در جامعه، میزان حق و باطل باشد، همان گونه كه در امت‌های پیشین نیز بوده اند. (قُلْ كَفی بِاللَّهِ بَیْنِی وَ بَیْنَكُمْ شَهِیداً)[8] در امم پیشین انسان‎هایی بودند كه آموزش‎های غیبی داشتند ولی نبی نبودند؛ مثل حضرت خِضر. خضر نبی نیست امّا آموزش‎هایی دارد كه نبیّ زمان از او بهره گرفت. (فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَهً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً)[9] موسی به او گفت: (قالَ لَهُ مُوسی هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلی أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً)[10]. خضر پیغمبر نیست و كتاب و شریعتی ندارد، ولی آموزش‎های غیبی و الهی برای مردم دارد.
آصف بخیا (قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ)[11] این علم را در مكتب نخوانده بود. اگر این نوع علوم مكتبی بود همه این‎ها را یاد می‎گرفتند. بنابراین فردی باید بعد از رسول خدا(ص) بیاید كه علاوه بر جنبه‎های ظاهری خلاء‎ها را پر كند اگر چنین نكند به هدف نمی‎رسد. اسلام فقط حكومت نیست، حكومت ابزاری برای ارزش‎ها و پیاده كردن احكام و حكومت قرآن است. این فرد، نیاز به آموزش غیبی دارد، این آموزش نیاز به رسالت و نبوّت ندارد. این فرد با عنایت الهی باید احكام را بداند.
ما معتقدیم دو حكم در جهان وجود دارد: 1. حكم الهی، 2. حكم جاهلی. اگر حكم، ریشه در وحی داشته باشد، الهی است و اگر ریشه در وحی نداشته باشد حكم جاهلی است؛ بنابراین باید تمام احكام و قرآن، از اول تا آخر، و تمام پرسش‎ها ریشه‎ی وحیانی پیدا كند و به خدا برسد و إلاّ به حكم جاهلی برمی‌گردند. (أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِیَّهِ یَبْغُونَ)[12]. «الحكمُ إمّا حكمٌ الهیٌ و إمّا حكمٌ جاهلیٌ». جمعیتی كه امامت را فقط در حدّ یك رییس جمهور و زمام‌دار تنزّل داده اند و بعد از پیغمبر(ص) میزان حق و باطل را نپذیرفته اند با مشكل مواجه شده و این همه قواعد ساخته اند. (قیاس، استحسان، سدُّ الذّرایع، فتحُ الذّرایع و …) چرا؟ خَلأ را نتوانسته اند پر كنند. حتماً لازم بود این خلأ پر شود. اگر به صحابه و تابعین رجوع كنند آنها حوض كوچكی در مقابل این دریای معارف هستند و لذا در معارف به تمام معنا لنگ‌اند. در احكام هم دیدند خلأ هست، به ناچار به قیاس، استحسان، سدّ الذرایع، فتح الذرایع، قول الصحابی، نَومُ الصحابی، رؤیت الصحابی و … پناه بردند؛ این‎ها را پیغمبر كردند و با آنها تشریع را درست كردند. ما معتقدیم چون این‎ها ریشه‌ی وحی و الهی ندارند و از قرآن و سنّت گرفته نشده اند، نمی‌توانیم این‎ها را خدایی بدانیم، هر چند ممكن است برخی، از نظر نتیجه درست باشند. حتماً باید این خلأها با انسانی پر شود كه مهر الهی بر او خورده است. (عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً) و (قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ) باشد. اگر این شخص این‎ها را گفت، همه به وحی و مركز الهی می‌رسند و حكم الهی می‎شوند نه جاهلی.
پس تا این جا گفته شد كه: الإمامهُ عند السُّنَه سیاسهٌ وقتیّه و امامت نزد شیعه ساسیت وقتیه نیست، بلكه یك نوع زعامت دینی و دنیوی و نیز عهده‌داری كارهای پیامبر(ص) است، «إلاّ كونُه محلاًّ لِنُزولِ الوحیِ و الشّریعهِ و الكتاب».
— خاتمیت
خاتَم به معنای مُهر نیست. هر چند الآن عرب به انگشتر خاتم می‎گوید. خاتم ختم كننده و در فارسی پایان‌بخش است. خاتم النّبیّین یعنی پایان بخش سلسله‎ی انبیا نبی كیست؟ نبی كسی است كه طرفِ وحی است. یا نبیّ را مجرّد می‎گیریم، یعنی خبردار، یا متعدّی می‎گیریم؛ یعنی خبر ده. در هر صورت «خاتم النّبیین» در سوره‎ی مباركه‎ی احزاب به معنای پایان بخش سلسله‎ی نبوّت است. البته اگر به مُهر خاتم می‎گویند بدین جهت است كه به وسیله‎ی خاتم (انگشتر) نامه را ختم می‎كردند به نشانه‎ی این كه مطلب نامه تمام شده است و اگر بعد از مهر چیزی اضافه شده باشد از نویسنده نیست. «لِأنّه یُختَم بِهِ الرسائل».
یكی از علل اعجاز قرآن این است كه در آن تهافُت و تناقض نیست. (وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً كَثِیراً)[13]. همین كه در آن اختلاف نیست از نشانه‎های این است كه از جانب خداست. خدا محیط است. بشر محیط نیست. در دوران جوانی یك فكر در میان سالی فكری دیگر و در پیری فكر سوّمی دارد؛ ولی خدای محیط بر جهان از اول تا آخر یك مطلب را عرضه می‌كند. عدم اختلاف نشانه‎ی این است كه این كتاب (قرآن) كتاب بشری نیست. این كتاب می‎گوید: (الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِینا)[14]. از نظر شیعه آیه در غدیر و از نظر گروهی از اهل سنّت در عرفه یا روز دهم نازل شده است.
این آیه حاكی از این است كه دین مُهر و موم شد، به حدّ كمال رسید، نعمت هم پایان یافت. از این طرف برمی‌گردیم می‎بینیم احكامی‎كه از رسول خدا نقل شده است در نزد اهل سنت در حدود 500 روایت و در نزد شیعه نیز همین مقدار است. مسلّماً این مقدار روایت ـ كه برخی تكراری و برخی در مورد مسائل پایین فقهی است ـ برای اسلامی كه می‎خواهد در اقتصاد، اجتماع، اخلاق، سیاست و در تمام مسائل نظر دهد، كافی نیست. پس چگونه اكمال شده است؟ اگر به حقیقت نگاه كنیم می‎بینیم اكمالی نیست. به قرآن نگاه می‌كنیم به روشنی می‎گوید: اكمال هست. جمع آنها این است كه اكمال دو حالت دارد: یا پیغمبر جزئیات و كلیات همه چیز را بگوید كه برای ایشان امكان‌پذیر نبود؛ به علت وقت‌سوزی فراوان (چه در مكّه چه در مدینه) فقط كلیّات را در عقاید و احكام فرمودند و بقیه را ائمه ـ علیهم السّلام ـ كه مبیّن و روشن گر و مخزن علم رسول خدا هستند بیان می‌كنند. خدا گروهی را تربیت غیبی و الهی می‌كند تا با آموزش‎های فوق طبیعه بازگوكنندگان آن چه بر پیامبر نازل شده، امّا موفّق به بیانش نگشته است بشوند. به تعبیر علمی «الوحی علی قسمین: وحیٌ تشریعیٌ و وحیٌ تبلیغیٌ». وحی تشریعی داریم دین را پایه‌گذاری می‎كند و احكام را می‌سازد و به تعبیر ما انشاء می‎كند. وحی تبلیغی نیز، بیان‌گر چیزی است كه انشاء شده است. خاتمیت به معنای پایان بخش بودن پیامبر(ص) نسبت به وحی تشریعی است.
این كه فردی آموزش غیبی و الهی داشته باشد و این آموزش‎های غیرعادی آن چه با وحی تشریعی انشاء شده است را بیان كند، نه تنها مخالف با خاتمیت نیست، بلكه مؤكّد خاتمیت است؛ چون یكی از اشكالاتی كه بر خاتمیت شده این است كه می‌گویند: احكام پیغمبر(ص) نقیصه و كاستی دارد؛ چگونه پیامبری را كه احكامش كاستی دارد، پیغمبر خاتم می‌دانید؟ پاسخش این است كه این نقیصه و كاستی ـ اگر این تعبیر‎ها صحیح باشد ـ را این گروه آموزش دیده، معلّم‎ها، مبلّغ‎ها، حافظان سنّت پیغمبر و مخزن علم نَبی مرتفع می‎گردانند.
وحی فقط اختصاص به انبیا ندارد، بلكه به مادر موسی(ع) (وَ أَوْحَیْنا إِلی أُمِّ مُوسی)[15] و برخی حیوانات نیز به عنوان تكوینی وحی شده است: (وَ أَوْحی رَبُّكَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً)[16]. اگر وحی در این افراد هست، چه مانعی دارد كه وحی به معنای آموزش الهی باشد و خدا به این‎ها گوشزد كند و در قلب آنها القا كند و آن چه را پیامبر آورده، ولی موفق به بیانش نشده است، بازگو كنند. حتماً آموزش‎ها باید برای نبی باشد؟ خیر؛ چون در قرآن آمده است كه خدا گروهی را آموزش‎های غیبی داده است امّا نبی نبوده‌اند؛ (وَ یَقُولُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ)[17]. علم الكتاب علم عادی نیست. پیغمبر اكرم(ص) می‌فرماید: بر حقانیّتم شاهد دارم؛ او كسی است كه نزد او علم الكتاب است. این علم، علم عادی نیست، علمِ آموزش الهی است كه حتّی در عصر پیامبر(ص) هم بوده است. از نظر روایات ما او علی بن ابیطالب(ع) است. از نظر ظاهر هم فردی است دارای علم و دانش، امّا نه دانش عادی، بلكه دانش برتر.
موسی(ع) به جناب خِضر می‌گوید: (هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلی أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً)[18]. قبل از این آیه رشد را به خدا نسبت می‎دهد؛ (فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَهً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً)[19]. در یك زمان دو پیغمبر وجود ندارد. موسی نبیّ است، پس در همان منطقه ای كه او نبی است دیگر این فرد نبی نیست؛ با این حال مورد علم الهی قرار می‎گیرد (عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْما) و گاهی او نبی را هم در یك مسائل خاص آموزش می‎دهد.
گاهی خداوند به افراد عادی (غیر انبیا)، مثل ذی القرنین دستور می‎دهد. (حَتَّی إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَه) عین «دریاست» دریای گِل آلود. حالا این دریای گِل آلود كجا بود كه آفتاب در آن جا غروب كرد (البته از نظر چشم انداز) (وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ) به ذی القرنین وحی كردیم و گفتیم: (إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً)[20]. ذو القرنین جزو انبیا نیست، ولی انسان بالا و برتر است. حتّی عاصف بَلخیا هم آموزش‎های الهی دیده بود؛ (قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ)[21].
بنابراین نباید واهمه داشت كه انسان‎های والا و برتری باشند و نبی و صاحب كتاب نباشند، بلكه پیرو پیغمبر زمان باشند، امّا احكامی كه نزد این پیامبر بود و موفق به بیانش نشد را با آموزش‎های الهی به اطلاع مردم برسانند.
پس خدا برای تحقّق بخشیدن به آیه‎ی (الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ)[22] چنین افرادی را آموزش می‎دهد، تا آن چه پیامبر موفق به بیانش نشده را بیان كنند. این اگر مؤكّد خاتمیت نباشد مُضِّر آن نیست.
– آیا احكام عقل برای ما معتبر است یا احكام جاهلی است؟
عقل در دو جا حكم می‎كند: یكی حُسن و قبح كه اگر حسن و قبح را از عقل حذف كنیم، اصلاً اسلام اثبات پذیر نیست، دیگری هم در باب ملازمات عقلیه است. عقل می‌گوید: بین وجوب شیء و وجود ملازمه است. البته در مواردی ملازمه صحیح است و در مواردی صحیح نیست. اشكالی كه بر كتاب‎های درسی و اصولی وارد است این است كه در آنها بابی در حجیه ظواهر الكتاب، حجیه السّنّه و حجیه الاجماع داریم، ولی بابی به نام حجیه العقل نداریم. چرا؟ گاهی به صورت انحرافی بحث می‎شود؛ مثلاً اخباری می‎گویند احكام مستند از عقل، حجّت نیست. ما نباید این را انحرافی بحث كنیم، بلكه باید بابی در حجیه احكام العقل باز كنیم و روشن كنیم كه دو قلمرو دارد 1. حُسن و قبح ،2. ملازمات. سپس به سخنان اخباری‎ها برسیم. ما در الموجز و الوسیط این كار را كرده ایم. در درس خارج نیز برای عقل باب مستقلی می‎گشاییم. بنابراین احكام عقل، احكام جاهلی نیست، بلكه احكام الهی است؛ چون یقین داریم و جازم به برهان عقلی هستیم كه شارع مقدس به حكم عقل راضی است. چون عقل چیزی را درك می‎كند كه هر موجودی كه دارای علم و آگاهی است حكمش همین است. می‎گوید ظلم، خیانت و … قبیح است و عدل و حفظ امانت و … زیباست. حكمی را كه درك می‎كند (نه حكم بشر، نه حكم ملك، نه حكم جن) می‌گوید هر موجودی كه دارای آگاهی شد ـ خدا را هم در بر می‌گیرد ـ این حكم در نزد او نیز چنین است. بنابراین احكام عقلی، جزو احكام الهی می‎شود؛ چون مُدرَكش مُدرَكِ خاصّ نیست، مدرك عامّ است.
البته در این جا بحث زیاد است. كسانی كه می‎خواهند احكام عقلیه را از راه مصلحت و مفسده توجیه كنند اشتباه می‌كنند. احكام عقلیه در گرو مصلحت و مفسده نیستند، برتر از آن‌اند. خداوند می‎گوید: «العدلُ حَسَنٌ و الظلمُ قبیحٌ، برای خدا مصلحت و مفسده مطرح نیست. این برای من مطرح است.
– كتاب علی(ع) و مصحف فاطمه ـ علیهما السّلام ـ كدام‌اند؟
كتاب علی(ع) كتابی است كه در نزد امام صادق(ع) بود و زراره با چشم خودش آن را دیده بود. پیامبر املا می‎كرد و حضرت می‌نوشت. امیر المؤمنان می‎فرماید: «إذا سالُتُهُ أجابَنی و إذا سَكَتُ عنه و فنیتُ مسائلی ابتدأنی»؛[23] سؤال می‎كردم جواب می‎فرمود، سكوت می‎كردم خود پیامبر(ص) شروع می‌كرد. این كتاب كتاب واقعی است، مجعول و مجهول نیست. مرحوم آقای احمدی میانجی رحمه الله در كتاب مكاتیب الرسول، بخشی از روایات این كتاب را كه در وسائل است جمع كرده است. این مصحف تقریباً هفتاد ذراع بوده است و ائمه ـ علیهم السّلام ـ به این مراجعه می‎كردند و از روی آن فتوا می‎دادند. مصحف فاطمه هم قرآن نیست. اصلاً كلمه‎ی مصحف در زمان پیغمبر نبوده است. نامش قرآن بوده و بعدها كلمه‎ی مصحف پیدا شده است.
آن چیزی كه نزد حضرت زهرا بوده مصحف به معنای صحیفه و كتاب است. در حقیقت در آن ایام نقاهت، جبرئیل امین برای تسلّی اش خبرهای غیبی را می‌گفت، زهرا می‎شنید و علی هم می‎نوشت.
– چرا حضرت موسی(ع) كه پیامبر بود به خِضر(ع) مراجعه می‎كرد؟
فضل الهی گاهی تقسیم می‌شود. گاهی نبیّ ای دارای كمالات است امّا برخی از چیزها در او نیست.
حضرت موسی(ع) نیاز دینی به حضرت خضر نداشت. این یك نیاز و فعالیت غیبی بود كه جناب خضر انجام می‌داد. الآن هم خضر زمان، امام زمان ـ عجّل الله تعالی فرجه ـ آن كارها را انجام می‎دهد امّا ما درك نمی‎كنیم. خضر زمان یك ولیِّ مخفی است. ولیِّ مخفی در آسمان نیست در زمین است و كارهایی انجام می‎دهد كه ما نمی‎بینیم و درك نمی‎كنیم.
– آیا پیامبر(ص)، خاتم الانبیاء است یا خاتم الرسل نیز هست؟
این همان شبهه ای است كه فرقه‎ی ضالّه مطرح كرده اند كه پیامبر خاتم النّبیّین است، نه خاتم الرسل. پاسخ این را به تفضیل در كتاب خاتمیت به زبان فارسی و در جلد سوم كتاب مفاهیم القرآن گفته ایم. نبوّت دو مقام اند. و رسالت از این نظر كه این پیغمبر با عالم بالا تماس می‎گیرد نبی است و از این نظر كه آن چه را گرفته است در خارج مطرح می‎كند و تحقّق می‎بخشد رسول است. رسول پیام‌آور است و نبیّ پیام‌گیر. پس یك شخص دارای دو حیثیت است: 1. با مقام وحی متصّل می‎شود و برای احكام و عقاید دستور می‌گیرد كه به او نبیّ گویند؛ 2. اگر مأمور به بیان و تبلیغ و به اصطلاح تحقّق بخشیدن باشد به او رسول می‌گویند. اگر یك نفر باب وحی را بست، دیگر قطعاً باب رسالت هم بسته می‎شود. چون رسول می‎خواهد آن چه را از عالم وحی گرفته است در خارج عینیّت ببخشد. وقتی اصلاً باب خبر و اتصال به عالم غیب بسته شد، دیگر رسالت معنا ندارد. رسول اصطلاحی نمی‎تواند بدون نبوّت باشد. بله، رسول‎های عرفی داریم: «و جاءَهُ الرسول»؛ امّا رسول قرآنی فرع نبوّت است و وقتی نبوّت تمام شد، معنا ندارد كه كسی بگوید من رسولم. رسولِ چه چیزی؟ تحقّق بخش چه چیزی؟
– ائمه ـ علیهم السّلام ـ احكامی را بیان می‌كنند، قبلاً بر پیغمبر(ص) نازل شده است و این‎ها مبلّغان و مبیّنان و بازگوكنندگان كلام ایشان هستند؛ پس چه فرقی با نبیّ مرّوج دارند؟ كار انبیای مرّوج نیز همین بود؛ مثلاً سلیمان و داوود و یوسف ـ علیهم السّلام ـ كه بازگوكنندگان شریعت جناب موسی(ع) بودند. پس بازگو كننده، نبیِّ مرّوج است.
نبیّ مروّج، صاحب شریعت و كتاب نیست. انبیای مروّج طرف وحی تشریعی بودند نه تشریع اساسی، تشریع اساسی با نوح، ابراهیم، موسی بن عمران و … ـ علیهم السّلام ـ است. امّا انبیایی كه در این بین بودند، این‎ها هم طرف خطاب الهی بودند، گاهی دستور می‎دادند فلان كار را انجام دهید و فلان كار را انجام ندهید. در عین حالی كه نبیِّ مروّج‌اند، تشریع جزئی دارند. امّا ائمه ـ علیهم السّلام ـ مطلقاً تشریع جزئی ندارند. بعضی‌ها خیال می‎كنند كه حضرت مسیح(ع) صاحب شریعت است، ولی ایشان همان شریعت حضرت موسی(ع) را در بست قبول كرد؛ فقط بعضی از حلال‎ها را حرام و بعضی از حرام‎ها را حلال كرد. چنان كه در قرآن آمده است: (وَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراهِ وَ لِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْكُمْ)[24] آمده‌ام تا بعضی از حرام‎هایی كه دست و پاگیر شماست حلال كنم. مسیح(ع) تشریع جزئی می‎كند و بقیه‎ی انبیای مروّج هم متناسب زمان خود تشریع جزئی داشتند؛ امّا ائمه ـ علیهم السّلام ـ فقط بازگو كنندگان تشریع پیامبر ند و اگر گاهی در بعضی از روایات نسبت داده شده است، به معنای علم به ملاك است. ملاك را می‌دانند و طبق آن تشریع می‎كنند. البته این منافاتی با ولایت تكوینی ندارد، و نباید خلط كرد.
اگر امام(ع) خَلأها را پر می‎كند، در زمان غیبت این وظیفه بر عهده‌ی كیست؟
البته آن خلأیی كه باید به وسیله‎ی امام معصوم پُر شود در زمان غیبت امكان پذیر نیست، ولی این ضرر و خسران مربوط به خود ماست. ملّتی كه قدر امامش را نداند باید تاوان این محرومیّت را هم بپردازد. مرحوم محقّق طوسی درباره‎ی حضرت امام عصر ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ می‎فرماید: «وجودُه لطفٌ، تصرّفه لطفٌ آخر و غیبتُهُ مِنّا». بله در عین حال آن خلأیی كه به وسیله‎ی امام معصوم(ع) پر می‎شد الآن پر نمی‎شود و علما كه اوصیای ائمه ـ علیهم السّلام ـ و عرفاء الله فی الأرض هستند این خلأها را در حدّ امكان پر می‌كنند. امیر مؤمنان(ع) می‎فرماید: «علَّمنی رسول الله الفَ بابٍ»[25] این روایت را هفتاد نفر از اهل سنّت نیز نقل كرده‌اند. این تعلیم‎ها چه تعلیمی است؟ تعلیم عادی است؟ تعلیم عادی، كلاس، تخته سیاه، گچ و مداد می‎خواهد. هم چنین پیامبر اكرم(ص) می‎فرماید: «أنا مدینه العلم و علیٌ بابُها»[26]. همه‎ی این‎ها آموزش‎های غیبیِ متمّم دین اند؛ به این معنا كه زمان بیانش متأخّر از زمان انشای آن است.
– امامان معصوم ـ سلام الله علیهم ـ مفاهیم قرآنی را تبیین می‎كنند علم بشری كه ندارند، علم لَدُنّی آنها هم یا از طریق وحی است یا الهام، كه هر دو شعبه ای از نبوّت است؛ پس آنها هم نبی هستند چون به آنها هم وحی می‎شود. یا آن دسته از روایاتی كه تصریح دارد كه جبرئیل امین و ملائكه بر ائمه نازل می‎شدند، دلیل نبوّت نیست؟ درباره‎ی مصحفی هم كه مطرح است، توضیح دهید؟
در منطق خوانده اید كه یكی از نسب أربع، عام و خاصّ مطلق است. عام و خاصّ مطلق از یك طرف عموم است، از طرف دیگر نیست. «كُلُّ انسانٍ حیوان و لَیس كُلُّ حیوانٍ انسان». هر كس كه ملك با او سخن بگوید نبی نیست؛ ملك با هر نبیّ ای سخن می‎گوید امّا با هر فردی كه سخن بگوید او نبی نخواهد بود. ملك با حضرت مریم ـ علیها السّلام ـ هم سخن گفت: «بر تو بشارت می‎دهم كه دارای فرزند می‎شوی»[27] ملك را می‎بیند و محتوا را می‎گیرد، در حالی كه نبی نیست؛ بنابراین نزول ملك و سخن گفتن او با مریم نشانه‎ی نبوّت ایشان نیست. از آن پائین تر، ملك با زوجه‎ی ابراهیم سخن می‎گوید و به او خبر می‎دهد كه بچّه‌دار می‎شوی. (فَوَحِكَت فقال ألِدُوا أن أجوز و هذا بَعلی شیخاء)[28] حتی مادر موسی با ملك سخن گفت. ممكن است انبیاء و اولیا با ملك روبرو شوند، فردی عادی هم با ملك روبه‌رو شود؛ امّا نبوّت مَنصب است. هر سخن گفتن اعطای منصب نیست. برخی انسان‎ها ملك را با این چشم‎های برزخی می‎بینند. مرحوم آیت الله بروجردی نقل می‎كرد كه استادم جناب آخوند كاشی می‎فرمود: من در آسمان ملك‎ها را می‎بینم كه با پرهایشان پرواز می‎كنند. بنابراین برخی افراد چشمشان باز می‎شود و عالم غیب را می‎بینند، امّا منصب نبوّت ندارند. حضرت مریم، حضرت ابراهیم(ع) و مادر موسی(ع) وحی غیر تشریعی است، از این گروه‌اند. قرآن درباره‎ی مریم می‎فرماید: او تَصدیق كننده‎ی كتب آسمانی است و در آخر سوره‎ی تحریم می‎فرماید: (وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها …)[29] در میان مسلمین (اهل سنت و شیعه) یك مقامی‎به نام محدَّث وجود دارد. محدَّث كسی است كه از نظر كمال به جایی می‌رسد. كه اصوات غیبی را می‌شنود و ملك با او سخن می‎گوید. پیامبر(ص) می‎فرماید: «وَ لیسَ بِنَبیٍ»، سپس می‎گوید: ذوالقرنین از این گروه بود. محدّث غیر از رسول و نبی است. نبی و رسالت منصب است و نبی باید با مردم سروكار داشته باشد، در حالی كه محدّث تنها خودش است و در مقابل مردم هیچ وظیفه ای ندارد. در كافی و صحیح بخاری به نام محدّث وجود دارد.
بنابراین نباید صِرف شنیدن صدا و رؤیت ملك را نبوّت تلقّی كنیم. این‎ها از باب محدّث است و هنوز فتوحات غیبی وجود دارد. چنان نیست كه درهای معنویت بسته باشد و ما باشیم و این عالم مادّه. درهای غیبی باز است. اگر به آن كمال برسیم صداهای بسیاری را می‎شنویم، اجسام را می‎بینیم و مطالب را درك می‌كنیم، در حالی كه نه نبی هستیم و نه رسول.
بنابراین «كُلُّ نبیٍّ یُكَلِّمُهُ الملك و لیس كل مَن یُكَلِّمه الملك نبیّاً» گاهی همراه آموزش، مقام منصب هم به او می‎دهد، گاهی آموزش، بدون منصب است كه به آن محدّث گویند.
آیا امكان نداشت خداوند پیامبری را بدون شریعت و فقط برای تبیین دین پیغمبر اسلام بفرستد و آیا ائمه ـ سلام الله علیهم ـ توانسته اند این خلأ را پر كنند یا این كه مقامات حكومتی این فرصت را به آنها نداده است؟ در عصر غیبت این خلأ چگونه پر می‎شود؟
این كه پیغمبر خاتم(ص) به اصطلاح مؤسِّس باشد و پیغمبری بعد از او بیاید و دین را ترویج كند، راهی است كه شما پیشنهاد می‎كنید هم چنان كه در زمان حضرت عیسی و موسی ـ علیهما السّلام ـ چنین بوده است. اوّلاً در زمان آن‎ها اوصیا بوده است. اوصیا همین كار امام را انجام می‌دادند. ما نمی‎توانیم برای حق تعالی تكلیف مشخص كنیم، ما می‎توانیم تكالیف را كشف كنیم. یك راه این است كه پیغمبر مرّوج بفرستد، راه دیگر این كه اوصیایی باشند و آن چه را بر پیغمبر اكرم(ص) نازل شده بیان كنند و پرورش دهند. مصلحت در این بوده و این را انتخاب كرده است همان گونه كه در امم پیشین هم چنین بوده است.
امّا این كه آیا این خلأها به وسیله‎ی ائمه اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ در دوران خود پر شد یا نه، نباید نقش ائمه را در تكمیل دین نادیده گرفت. تقیّه‎ها بوده، امّا همین تقیّه‎ها سبب گرایش مردم به ائمه اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ بوده است و آنان به بهانه‎های مختلف خدمت ایشان می‎رسیدند. اگر كتاب‎های توحید ابن خُزیمه و توحید صدوق را كه در یك عصر تألیف شده اند (خزیمه در سیصد و یازده، و صدوق در سیصد و هشتاد و یك) مطالعه كنید می‎بینید كه در ابن خزیمه، توحید، تقسیم، تشبیه، و تمام احكام زنادقه از طریق اخبار یهود و نصاری آمده و به پیغمبر نسبت داده شده است، ولی اگر توحید صدوق را مشاهده نمایید می‎بینید همه اش تنزیه و عدل است. كوچك ترین تشبیه و عجز در آن نیست. ائمه اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ در مسیر عقاید بلند ترین بیانات را داشته‌اند كه نمونه اش نهج البلاغه و همین كتاب توحید و كا فی است.
و اما از نظر احكام در حدود پنجاه هزار روایت فقهی از ائمه اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ وجود دارد كه مایه‎های عجیبی در اختیار ما نهاده اند كه هر مسئله ای كه مطرح شود، طبق این قواعد و آیات و روایات حل می‎شود.
بنابراین، این خلأ در زمان ائمه ـ علیهم السّلام ـ با آن هم ظلم و ستم و فشار، موجود پر شد و الآن هم فقها و دانشمندان این خَلأ را پر می‎كنند، امّا مایه را از كتاب الله، سنّت پیامبر و احادیث ائمه اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ می‎گیرند. بدون این‎ها پر كردن این خَلأ ممكن نبود. چنان كه علامه در تحریر چهل هزار فرع از احكام را حلاّجی كرده است. الآن فقهای ما همه‎ی سؤال‎های فقهی را پاسخ می‌دهند و مشكلات معرفتی را حل می‌كنند و به همه‎ی مسائل جدیدی كه الآن از غرب وارد شرق شده در پرتو همین آموزه‎های قرآنی و حدیثی و عقلی می‌توانند پاسخ دهند.
اگر خدا تمام احكام و عقاید را در كتابی می‎نوشت و در دست مردم قرار می‌گرفت دین باقی نمی‎ماند؛ زیرا بقای دین با همین گفت‌وگو‎ها و بررسی‎ها و مذاكرات است و إلاّ جمودی بر افكار مسلمین حكومت می‎می‌كرد و مانع پیشرفت می‌شد.
– ائمه‎ اطهار ـ علیهم السّلام ـ علمشان را از كجا أخذ می‎كردند؛ اگر از طریق وحی بود چرا به مصحف فاطمه و یا كتاب كه می‌گفتند نزدشان هست مستند می‎كردند و پاسخ می‎دادند؟ چرا در روایات ما چنین تعبیراتی وجود دارد؛ آیا این روایات جعلی نیست و اهل تسنّن در باره‌ی آن پاسخ‎های ابو حنیفه كه می‎گفت: كتاب مسائل پیش من هست و پاسخ‎ها را از آن جا می‎یابم، جعل نكرده اند؟
مصادر علم ائمه اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ مختلف است. در درجه‎ی اوّل از خود كتاب الله حقایقی را می‎فهمند كه ما نمی‎فهمیم. مرحوم علامه طباطبایی می‎فرمود: تمام روایاتی كه در تفسیر قرآن آمده جنبه‎ی تعبّدی ندارند، یعنی امام رأیش را تحمیل نمی‎كند، از خود آیه در می‎آورد و محلّ دلالت را هم روشن می‎كند. از خود قرآن حقایقی را استخراج می‌كنند كه به آن توجّه نداریم، ولی بعد از توجه، آن‎ها را می‎فهمیم. یك مثالی عرض كنم. در زمان متوكّل مردی مسیحی با زن مسلمانی عمل زشتی انجام داد. مسلّماً این مرد ذمی‎با شكستن قانون اسلام از حالت ذمّه در آمد و خونش مهدور گشت. او را برای اعدام آوردند، گفت: لا إله إلاّ الله. فقهای بغداد یا سامرّا گفتند: سقط الحق لأَن الاسلام یَجُبُّ ما قَبلَه. اسلام گذشته را از آینده قطع می‎كند. برخی گفتند حتماً باید حدّ جاری شود و او مهدور الدّم است. از امام‎هادی(ع) مسئله را پرسیدند. فرمود: اجرای حدّ شود؛ چون این اسلام، اسلام از روی ترس و خوف است و ارزشی ندارد، نه در این زمان و نه در زمان انبیای پیشین. (فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنَّا بِهِ مُشْرِكِینَ). همان طوری كه در امم گذشته عذاب را كه دیدند گفتند آمنّا؛ و بی ارزش بود. این سنّت الهی است.
پس بخشی را از خود قرآن بهره می‎گرفتند و می‎گفتند. انبیا معلّم كتاب خود هستند اوّل مفسِّر قرآن پیغمبر(ص) و بعد از ایشان ائمه اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ هستند.
احادیثی را به وسیله‎ی اجداد خود از پیامبر(ص) نقل می‎كردند؛ چنان كه امام رضا(ع) می‎فرماید: «حَدَّثَنی أبی عن رسول الله، كلمهُ لا إله الاّ الله حِِصنی» پس بخشی از روایات ائمه ـ علیهم السّلام ـ منتسب به رسول(ص) خداست.
بخشی نیز مربوط به كتاب علیٍّ(ع) است. آن حضرت هنگامی كه در محضر پیغمبر(ص) بود در ایام فراغت پیامبر(ص) إملاء می‎كرد و علی(ع) می‎نوشت. كتابی بزرگ است. خدا می‎داند كه چه حقایقی درآن هست. امام باقر(ع) گاهی این كتاب را نشان می‎داد و می‎فرمود: هم چیز این جا هست.
علاوه بر این‎ها از آموزش‎های غیبی و الهی كه «یحدّثه الملك» ملك در قلب القاء می‌كند، و نیز از استدلالات عقلی استفاده می‎كردند.
– برخی معتقدند چون بشر به یك بلوغ عقلانی و فكری رسید و در واقع از آموزه‎های وحیانی بی نیاز شد و لذا نبوّت خاتمه یافت؛ یعنی درب وحی بسته شد و دیگر پیغمبری نخواهد بود امّا با وجود امام و قایل شدن به آن، دوباره كار از اول شروع می‎شود و این متعارض است.
دلیلی كه برای خاتمیّت آورده‌اید، تحریف خاتمیت است. بشر سابق مانند كودك دبستانی بود. كودك دبستانی اوّل مهر كتاب را می‎گیرد و آخر سال آن را پاره پاره می‎كند؛ به خلاف دانش‌جو كه قدر كتاب خود را می‎داند و آن را خوب نگاه می‎دارد و از آن بهره می‎گیرد. امّت‌های سابق از نظر كمال به این حدّ نرسیده بودند كه كتاب و شریعت خدا را حفظ كنند و لذا پیامبری پشت سر پیامبر می‎آمد. امّا امّت اسلامی به حدّی رسید كه قدر كتاب و نبیّ و آثار او را دانست و دیگر نیازی به تشریع و كتاب جدید نداشت. 1400 سال است كه امّت اسلامی در ایران، عراق، مصر و جاهای دیگر برای حفظ شریعت كار كرده اند و كلمه ای از قرآن نه كم شده است و نه زیاد. و معنای دیگری كمال بشر این است كه به حدّی رسیده است كه شریعت كامل به او نازل شود و تحمل این شریعت را پیدا كرده است معنای كمال بشر این است. نه این كه به حدّ نبوغ رسیده اند. و دیگر باید با عقل خود راه بروند. این یك تفسیر انحرافی است.
– وحی به اهل بیت (وحی تبلیغی) مؤیّد قرآنی هم دارد یا نه؟
به این معنا آیه ای از قرآن در خاطرم نیست، ولی همین كه می‎گوید: «انّی تاركٌ فیكم الثقلین كتابَ الله و عترتی» و ائمه ـ علیهم السّلام ـ را در كنار كتاب خدا قرار داده است؛ كتاب معصوم است آن‎ها هم معصوم اند، كتاب از جانب خدا حرف می‎زند آن‎ها هم از جانب خدا سخن می‎گویند. از این كه در كنار هم آورده شده اند هر كلام وصف دیگری را دارد. معنا ندارد غیر معصوم در كنار معصوم قرار گیرد.


[1] . بحار الانوار، ج 22، ص 421، 1404 ق.
[2] . بقره، 111.
[3] . بقره، 124.
[4] . صافّات، 106.
[5] . آل عمران، 59
[6] . توبه، 34.
[7] . مجلسی، بحار الانوار، ج 2، ص 312، مؤسسه الوفاء، بیروت، 14104 ق.
[8] . رعد، 43.
[9] . كهف، 65.
[10] . كهف،‌ 66.
[11] . النمل، 40.
[12] . مائده، 50.
[13] . نساء، 82.
[14] . مائده، 3.
[15] . قصص، 7.
[16] . النحل، 68.
[17] . رعد، 43.
[18] . كهف، 66.
[19] . كهف، 65.
[20] . كهف، 86.
[21] . النمل، 40.
[22] . مائده، 3.
[23] . بحار الانوار، ج 2، ص 230.
[24] . آل عمران، 50.
[25] . بحار الانوار، ج 22، ص 421، 1404 ق.
[26] . بحار الانوار، ج 26، ص 29.
[27] . آل عمران، 45.
[28] . هود، 71 ـ 72.
[29] . تحریم، 12.

جلسات كانون گفتمان ديني- مركز مطالعات و پژوهش هاي فرهنگي حوزه علميه

ثبت دیدگاه

دیدگاهها بسته است.