قدم که می زنی در کوچه های شهر، حضور چیزی را حس می کنی…چیزی مثل یک حس شیرین که تمام مردم شهر را به تکاپو واداشته است…
هرکس گوشه ای می رود و در انتها باز خودش را در خیابان حسینیه پیدا می کند. همان خیابان خوش سعادتی که به خودش دیده است رفت و آمد دل سوختگان حسین (ع) و عباس (ع) را…
دیده است به خود اشک ریختن زائران را با صدای یاعباس یا عباس نوحه عربی موکب ام البنین اهواز را که هر سال، پای دلشان، آن ها را می کشاند به همین میعادگاه عاشقی…
کوچه کوچه شهر نام تو را صدا می کنند و برای تو می گریند و بر سر و سینه می زنند…بازار و کاسبانش، مسجد جامع و نمازگزارانش، مسگرها و صدای چکش های پی در پی اش و در این همه هیاهو صدای وضو گرفتن پیرمردی که با گریه می خواند: “ای شمع حرمخانه، قوربانین اولوم عباس…”
ای علمدارترین علمدار دین، عشق خودت را پاشیده ای روی سیاه پوشانت و روسفیدشان کرده ای….ای ابوفاضل، ای زیبایی شب و روز حسین(ع) و زینب(س)!…چگونه انسان راهی یوم العباس تو نشود و چگونه ادعای عشق کند؟
آب در برابر تو زانو زده و ماه، جیره خور آستان تو شده است و ما… ما از تو می طلبیم کم و کاستی هایمان را…کمک خواستن هایمان را…شکسته بالی دل های عاشقمان را… “انسان و ملک سنن، ایستله کمک سنن”…
چشم برهم نخواهیم گذاشت تا ساعت این میثاق مقدس سر یرسد…ساعت ها و روزهایمان را به عشق همین روز گذرانده ایم و حالا…شمارش معکوس دلدادگی آغاز شده است و دل هایمان به نام تو می تپند…عباس…عباس…
سبزه میدان باز رنگ عزا گرفته است…صدای قدم ها را با گوش جانش می شنود؛ یکی می دود تا بیرق عزا را بند ستون ها کند، یکی با همان لباس سیاه و سبز خادمی حسینیه، پیچ بلندگو را سفت می کند…
راننده جرثقیل دنده را با صلوات عوض می کند تا برقکار، سیم های دوربین را وصل کند و با همین کار است که دلش، وصل می شود به دریای مهربانی تو و مروارید چشمانش روی صورتش جاری می شود…”دریای کرم…اباالفضل…”
همه خواهیم آمد و به دریای عاشقان تو خواهیم پیوست و به رسم ادب تو، حسینی خواهیم شد…
ثبت دیدگاه