تب عجیبى در میان سپاهیان یزید افتاده بود و با تمام وجود هذیان مى گفتند.
سردار، با تمام دلش ندا برآورد و همه شنیدند که: اى قدوسیان اندوهگین! راحله سبک بردارید و قلب هاتان را در کربلا باقى بگذارید.
عزا را چون کبوترى مشکى میان قتلگاه حسین علیه السلام ، بر شن هاى ساحل فرات، بر تمام شمشیر شکسته ها و تیر و نیزه هاى فرود آمده رها کنید، بر فراز پیکرهاى آسمانى شده به ودیعه بگذارید و پشت سر من بیایید. تا دروازه هاى پیروزى راهى نمانده است.
فرصت عزا نیست؛ گرچه تیغ نادان بزرگ ترین اشتباه تاریخى خود را مرتکب شده است.
پشت سر من بیایید؛ شمشیر باید بیاموزد که دوران جنگ هاى جاهلى به سر آمده است و سرزمین ها از این پس، به پشتوانه اندیشه هاى نورانى فتح خواهند شد.
بیایید، اى نسل بت شکن آزاداندیش!
طاغوت، طعم ضربه هاى عصاى محمد را فراموش کرده است.
هبل این بار از کاخ هاى کوفه و شام سر درآورده است.
بیا، اى قافله زخمى، تا بارى از غل و زنجیر برداریم و براى به اسارت کشیدن جنگ افزارهاى نادان، ره سپار شویم!
نوبت عزاست، جابر!
سپاهیان، مانند کودکان عروسى، غنیمت جمع مى کردند.
هلهله اى تلخ تر از هلهله تازیانه نبود که کاروان در میان آن محو شد.
آن روز قافله، تمام بار عزایش را در کربلا به ودیعه نهاد و به سوى مأموریت بزرگ خود رفت.
چهل روز مى گذرد و غبارى از دور بلند است جابر! قهرمانان بازگشته اند؛ بقچه هاى امانت را بگشاى. مویه هاى سر به مهر را باز کن. دیگر نوبت عزاست. با اندوهى ابدى.
محمدعلى کعبى
برخیزید اى شهیدان
چه سکوت وهم انگیزى! چهل روز است که جز صداى ناله شبانه حیوانات صحرا و مویه جنیّان و فرشتگان، نواى دیگرى به گوش این سرزمین نرسیده است.
هنوز بوى سوختگى به مشام مى رسد و خاک، سرخى خویش را از دست نداده.
آرى! چهل روز است که از آن روزهاى پرالتهاب مى گذرد و این صحرا، در سکوتى بهت انگیز غرق است و چشم افلاک خیره بر اوست! … ناگهان، صدایى سکوت صحرا را مى شکند.
صدا، آمیخته اى است از زنگ شتران خسته و ناله کودکان یتیم و مویه زنان داغدیده و صدایى که در صحرا مى پیچد: «برخیزید اى شهیدان کربلا! برخیزید که کاروان آزادگان بازگشته اند».
آری! اربعین است؛ روز تازه شدن داغى که هیچ گاه کهنه نمى شود، روز ورود دوباره زینب کبرى علیهاالسلام به کربلا، اما این بار نه به عشق همراهى برادر، که به شوق زیارت تربت او. کاروان خسته زنان و کودکان، چهل منزل راه را بى وقفه پیمودند تا یک بار دیگر، قتلگاه جگرگوشگان رسول خدا صلى الله علیه و آله را ببینند و این بار، بى دخالت زنجیر و تازیانه، آزادانه خود را بر آن خاک افلاکى بیفکنند و سیر بگریند؛ آنقدر بگریند تا عقده چهل روزه شان باز شود. این، نخستین کاروان زیارتى حسین علیه السلام و اصحاب عاشورایى حسین علیه السلام است.
روح الله حبیبیان
پیراهنى از گریه
از بدرود اشکبار کاروان، چهل غروب گذشته است و قصه هاى سوخته، به چشم هاى فرات مى ریزد.
چهل روز پیش، حوالى اندوه، نیزارها ضجه زدند و مثنوى ها با گل هاى شیون، سرتاسر نینوا را پوشاندند.
هرگز نمى توان به اربعین نگاه کرد و آن همه نغمه هاى خاکسترى را به یاد نیاورد.
امروز به جاى همه یتیمان قافله، اربعین سخن مى گوید.
اربعین، با بوى خون در مشام و آبله در پا، رسیده است تا بگوید همه اتفاقات سرخ، در راستاى شکیبایى زینب علیهاالسلام بود.اربعین، شعرهایى با کلماتى خون رنگ در سوگ لاله ها آورده است تا بگوید دل بستگى هاى زینب علیهاالسلام در آن دشت بلاخیز، یکى پس از دیگرى پرپر شد.
اربعین، با پیراهنى از گریه در فرات اشک، غسل کرده است و اینک، در کنار نام حسین علیه السلام و جابر بن عبدالله نشسته است و به یاد خون هاى عاشورا، مقتل مى خواند.
محمدکاظم بدرالدین
ثبت دیدگاه