در این كه امام چگونه تعیین میشود، دو نظریه است: 1. نظریه شیعه، كه راه تعیین امام را منحصر در نص شرعی میداند. یعنی امامت مقامی است انتصابی و نصب امام، حق خداوند است، همانگونه كه نبوت نیز مقامی انتصابی است، و تعیین پیامبر حق و شأن خداوند است و بس. 2. نظریه مورد قبول اهل سنت، كه میگویند: راه تعیین امام منحصر در نص شرعی نیست، زیرا امامت انتصابی نبوده و مسلمانان میتوانند خود، امام و جانشین پیامبر را انتخاب كنند. در این درس، دلایل این دو نظریه را بررسی میكنیم. الف. دلایل لزوم نصب امام از جانب خدا 1. برهان عصمت همانگونه كه در درسهای گذشته بیان گردید، یكی از شرایط امام، عصمت است. اینك میگوییم و از آنجا كه عصمت صفتی است درونی، و كسی جز خدا كه دانای آشكار و پنهان است از آن آگاه نیست، بنابراین تعیین امام حق و شأن خداوند است. 2. سیره پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ : رجوع به سیره پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ بیانگر این نكته است كه آن بزرگوار نسبت به سرنوشت مسلمانان حساسیت فراوان نشان میداد، و از بیان كوچكترین مطلبی كه مایه سعادت و رشد و تعالی آنان بود فروگذار نمیكرد. بدیهی است كه مسئله خلافت و امامت از مسایل مهم و سرنوشتساز میباشد، و به همین دلیل پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ هرگاه برای حضور در غزوات و مانند آن مدینه را ترك میكرد، جانشینی برای خود معین مینمود، چنانكه در غزوه تبوك علی ـ علیه السلام ـ را به عنوان خلیفه خود تعیین كرد. با این حال، چگونه ممكن است پیامبر گرامی ـ صلّی الله علیه و آله ـ كسی را به عنوان خلیفه خود پس از وفات خود تعیین نكرده باشد؟ خواجه نصیر الدین طوسی(ره) دو دلیل یاد شده را چنین بیان كرده است: «وَ الْعِصْمَه تَقْتَضِی النَّصَّ، وَ سِیرَتُهُ» عصمت امام، و سیره پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ اقتضاء میكند كه امام از طریق «نص» تعیین شود. 3. برهان لطف نصب امام از جانب خداوند، مقتضای لطف الهی است، و ترك لطف قبیح است، و خداوند از هرگونه فعل ناروایی پیراسته است. 4. برهان رحمت به نص قرآن كریم، خداوند اظهار رحمت به بندگان را برخود لازم كرده است، چنانكه میفرماید: «كَتَبَ رَبُّكُم عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمه».[1] شكی نیست كه وجود امام از مظاهر و جلوههای بارز رحمت خداوندی است. 5. برهان هدایت به نص قرآن كریم، هدایت انسانها از شؤون و لوازم ربوبیت الهی است، چنانكه میفرماید: «ان علینا لَلهدی».[2] هدایتگری خدا به دو صورت انجام میشود: تكوینی و تشریعی. هدایت تكوینی، هدایت تكوینی، همان عقل و فطرت است،و هدایت تشریعی عبارت است از: نبوت و امامت. به عبارت دیگر یكی از شؤون امام هدایتگری است، كه در حقیقت تجسم هدایتگری خداوند است. مناظره هشام بن حكم با عمرو بن عبید عمرو بن عبید (80ـ143) دومین متكلم برجسته معتزله است كه پس از واصل بن عطا (80ـ131) رهبری معتزله را در علم كلام برعهده داشت. وی مجلس موعظه و درس مهمی در مسجد بصره داشت كه در زمینههای احكام، عقاید و اخلاق دینی با مخاطبان و شاگردان خود سخن میگفت. هشام بن حكم[3] از یاران و شاگردان به نام امام صادق و امام كاظم ـ علیهما السلام ـ بود و در فن مناظره مهارت فوق العادهای داشت، وی از شهرت عمرو بن عبید و مجلس درس او در بصره و عقاید وی در باب امامت مطلع شد، از این رو مدینه را به قصد بصره ترك گفت، و در مجلس درس عمرو حاضر شد، و پس از اجازه گرفتن از او و موافقت عمرو، سؤال خود را به این صورت مطرح كرد: آیا تو چشم داری؟! عمرو گفت: با این كه خود میبینی من چشم دارم، چرا چنین سؤالی را مطرح میكنی؟ هشام گفت: پرسشهای من از این قبیل است. عمرو گفت: با این كه چنین سؤالی احمقانه است، ولی میتوانی مطرح كنی. هشام: آیا تو چشم داری؟ عمرو: آری. هشام: با آن چه میكنی؟ عمرو: رنگها و افراد را با آن میبینم. هشام: آیا تو بینی داری؟ عمرو: آری. هشام: با آن چه كاری انجام میدهی؟ عمرو: بوییدنیها را میبویم. هشام: آیا تو دهان (زبان) داری؟ عمرو: با آن طعمها را میچشم. هشام: آیا تو گوش داری؟ عمرو: آری. هشام: با آن چه میكنی؟ عمرو: با آن صداها را میشنوم. هشام: آیا تو قلب (قوه درك و فهم) داری؟ عمرو: آری. هشام: با آن چه كاری انجام میدهی؟ عمرو: كارهایی را كه اعضاء و حواس یاد شده من انجام میدهند، از یكدیگر تمیز میدهم. هشام: آیا داشتن خود آن اعضاء و جوارح برای انجام كارهایشان كافی نیست؟ عمرو: خیر. هشام: چرا كافی نیست. با این كه آنها صحیح و سالم میباشند؟ عمرو: هرگاه برای جوارح و حواس شك و تردیدی در مورد كار خویش رخ دهد، به قلب رجوع میكنند، و این قلب است كه شك را برطرف كرده و یقین را جایگزین آن میكند. هشام: بنابراین، خداوند قلب را آفریده است تا شك و تردید جوارح را برطرف كند؟ عمرو: آری. هشام: پس وجود قلب (مركز فهم و نظارت بر اعضاء) ضروری است، و بدون آن حواس به یقین نمیرسند؟ عمرو: آری. هشام: بنابراین، خداوند ـ تبارك و تعالی ـ برای جوارح تو امام و راهنما قرار داده، تا درست را از نادرست تشخیص داده و شك و تردید را برطرف سازد، در این صورت چگونه خلق خویش را در شك و تردید و اختلاف رها كرده، و امام و راهنمایی كه در شك و اختلاف به او رجوع كنند، برای آنان تعیین نكرده است؟ این جا بود كه عمرو از سخن فروماند، و دانست كه او هشام بن حكم است، لذا وی را تكریم نمود و او را به جای خود نشاند و تا هشام در مجلس حضور داشت، سخنی نگفت. آنگاه كه هشام این مناظره را برای امام صادق ـ علیه السلام ـ و عدهای از یاران او حكایت كرد، امام ـ علیه السلام ـ به او فرمود: چه كسی این مطالب را به تو آموخته است؟ هشام گفت: از شما آموختهام، و خود آن را به این صورت تألیف و تنظیم نمودم. امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: به خدا سوگند، این مطلب در صحف ابراهیم و موسی ـ علیهما السلام ـ نوشته شده است.[4] ب: دلایل عدم لزوم نصب امام و نقد آن برخی از متكلمان اهل سنت برای اثبات عقیده خود مبنی بر اینكه امامت امری انتخابی است و تعیین امام به رأی و نظر مردم واگذار شده است، به آیات شوری استدلال كردهاند. در اینجا به بررسی این استدلالها و نقد آنها میپردازیم. نخستین آیه «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَی اللَّهِ».[5] خداوند در این آیه شریفه، پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ را موظف میسازد كه در امور با مسلمانان مشورت كند، و پس از تصمیمگیری بر خدا توكل كرده و در انجام تصمیم خود تردید نكند. این دستور مخصوص پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نیست، بلكه به منزله یك منشور كلی برای امت اسلامی است، یعنی آنان نیز باید در امور مهم مربوط به سرنوشت خود بایكدیگر مشورت نمایند، و مسئله امامت یكی از مهمترین این امور است. نقد با توجه به این كه در این آیه شریفه پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ مورد خطاب واقع شده، و موظف گردیده است كه با مسلمانان در امور مهم مشورت كند، معلوم میشود كه این دستور مربوط به پیامبر به عنوان رهبر جامعه اسلامی صادر شده است. از این رو آیه كریمه بیانگر یك اصل كلی در شیوه رهبری و مدیریت جامعه اسلامی است، یعنی بهرهگیری از اصل مشورت و نظر خواهی از دیگران، اما این كه باید مسلمانان خود با یكدیگر به مشورت بپردازند، از این آیه چیزی استفاده نمیشود. حاصل آن كه: این آیه یكی از وظایف حاكم و فرمانروای اسلامی را بیان میكند و آن مشورت نمودن با مردم در امور مهم حكومت است، و اما اینكه حاكم اسلامی چگونه تعیین میشود، از این آیه چیزی استفاده نمیشود. آیه دوم «وَ الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاه وَ أَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ».[6] كسانی كه (فرامین) پروردگار خود را اجابت كرده، نماز را برپا داشته، و امرشان مبتنی بر مشورت در میان خودشان است. وجه استدلال به آیه چنین است كه چون كلمه «أمر» به ضمیر «هْم» اضافه شده است، بر عمومیت حكم دلالت میكند، یعنی همه امور مربوط به مؤمنان را شامل میشود، و خلافت نیز یكی از آن امور است. نقد این استدلال در صورتی تمام است كه امر خلافت و امامت از اموری باشد كه مربوط به مؤمنان بوده و به آنها واگذار شده باشد، در حالی كه این خود همان چیزی است كه مورد بحث و اختلاف میان شیعه و اهل سنت است. بدیهی است استدلال بر مسئله مورد اختلاف با استناد به خود آن، مصادره به مطلوب و دُورِ باطل است. پرسش اگر بیعت مردم و رأی آنان در تعیین رهبر نقشی ندارد، و تعیین آن از طرف خداوند است،چرا امام علی ـ علیه السلام ـ در احتجاج با معاویه به بیعت مردم با خود استناد كرده و فرموده است: «اِنَّهُ بایَعنی القَوْمُ الَّذِینَ بایَعُوا اَبَابَكرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَی مَا بَایَعُوهُمْ عَلَیْهِ».[7] همان كسانی كه با ابوبكر و عمر و عثمان بیعت كرده بودند، با من نیز بیعت كردهاند. پاسخ این استدلال امام علی ـ علیه السلام ـ از قبیل «الزام»، یعنی استدلال به مطلبی است كه مورد قبول طرف مقابل میباشد، كه این گونه استدلال در این قبیل موارد بهترین شیوه احتجاج است. گذشته از این، باید توجه داشت كه فرضیه شوری در مسئله امامت با شیوه به خلافت رسیدن عمر نقض میشود، زیرا او توسط ابوبكر به خلافت رسید، چنانكه عثمان نیز از طریق بیعت افراد خاصی كه عمر آنان را تعیین كرده بود، به خلافت رسید. [1] . انعام/ 54. |
علي رباني گلپايگاني- عقايد استدلالي، ج2 |
صفحه اصلی » گروه » امام شناسی
ثبت دیدگاه