هر سال، چشمان اشک آلود محرم که می آید همه جا پر می شود از دل های آتش گرفته از لب های خشک شده ی غیور مردی که تصویر خود را میان آبی در دستانش دید ،اما یاد گلوی خشک شده ی رقیه و لب های تشنه ی علی اصغر شش ماهه. پیشانی اش را از شرم نوشیدن آب به عرق نشاند!
عباس جان ، تو از عطش عشق خدا گاه با یک دست و گاه بی دست پیش رفتی و ما شمع گونه می سوزیم و گریه سر می دهیم برای فاصله ی خود با خدایی که رباب علی اصغرش را ، زینب طفلانش را، حسن یادگارش را و فاطمه پسران و پاره ی تنش را بخشید!
بانگ آب یاد تو را، خاطره ی تو را در ما زنده می کند و شرمساری را در ما بر می انگیزد که چگونه هیچ توانی برای جبران حتی ذره ای از آن همه فداکاری را نداریم و نخواهیم داشت .
مگر نه آنکه هیچ یک از ما حاضر به گذشت از فرزند شش ماهه اش در راه حق و حقانیت نیست و چگونه شیرینی کام زندگی گذرا و بی وفا را به فدای جان بی ارزشی که امانت از جانب پروردگار است تا برای خودش از آن بگذریم ترجیح میدهیم.
عباس جان، به خدایت قسم که همچو عطش فرزندان حسین(ع) به آب، ماهم به عشق شما عطشانیم و آرزو میکنیم تا ای کاش، ای کاش آنروز بودیم تا میتوانستیم جلوی یک تیر ، فقط یک تیر از تیرهایی که به جسم نازنینت می خورد را بگیریم.
سال ها پیش در همین روز نه آبی در مشکت باقی گذاشتند و نه دستی برایت ،نه تشنگی و بی جانی امانت میداد و نه شرمندگی، صدای العطش عموجان رقیه در سرت می پیچیدو نگاهت با مشک سوراخ شده تلاقی کرده است .
اما آقا امروز ما بخاطر سیل عطش در عاشورا، سیلی از جماعت عشاقت را فریاد کرده ایم تا عباس و شجاعتش ، زینب و صبرش را، حسین و فداکاری اش و تمام عاشورا و عاشورائیان را به گوش عالمیان برسانیم.
به امید روزی که نام ما را در شهدای راه حق همراه با امام زمان خودمان یاد کنند و سینه به سینه نقل کنند که یاران مهدی(عج) جان دادند، اما مهدی(عج) را تنها نگذاشتند .
ثبت دیدگاه