با نور خود سرشت مرا ناب ناب کن
من را برای نوکری ات انتخاب کن
هر چند بد حساب شدم، بی وفا شدم
اما مرا ز گریه کنانت حساب کن
من را به حق مادرت ارباب رد مکن
امشب بیا به خاطر زهرا ثواب کن
اول به دست خالی من یک نگاه … آه
درمانده را اگر دلت آمد جواب کن
در فتنه خیز غفلت و آفات و ابتلاء
قلبم ز دست می رود آخر، شتاب کن
یک گوشه از تجلی خود را نشان بده
یک شب برای عاشق خود فتح باب کن
در آتش فراق حریم الهی ات
این قلب بیشکیب مرا کم عذاب کن
من را ببر به جنت الاحرار کربلا
با مسلم و حبیب و وهب ، هم رکاب کن
ما تشنهی بصیرت عباس گونه ایم
در قلب های سینه زنان انقلاب کن
شیب الخضیب فاطمه ! من کشتهی توام
این چهره را ز خون گلویم خضاب کن
شعر از : یوسف رحیمی
ثبت دیدگاه