هربار که آمدم قلم به دست گیرم و از مصیبت های کربلا بنویسم، تنها یک جمله بر سرو زبانم جاری شده است:
“آه از دل زینب”.
محمد و عون دو فرزند حضرت زینب(س) و عبدالله بن جعفر طیار (ع) بودند .
هنگامی که عبدالله بن جعفر برای امام اَمان نامه ای از عمرو بن سعید گرفته بود به همراه برادر خود یحیی بن سعید به سوی امام روانه شدند و سعی بر منصرف کردن امام از جنگ را داشتند اما امام قبول نکرده و گفتند که در خواب رسول الله را دیده اند که به ایشان فرموده اند تا سفر خود را ادامه دهند .
عبدالله چون از انصراف امام مایوس شده بود به فرزندان خود محمد و عون سفارش کرد که در طول سفر و جهاد امام را تنها نگذارند و خود نیز به همراه یحیی بن سعید بازگشتند.
روز عاشورا فرا رسیده بود و نوبت به جوانان هاشمی رسیده بود که فرزندان زینب کبری(س) نیز خود را برای قتال آماده کردند.
حضرت زینب (س) چون می خواستند فرزندان خود را راهی جنگ کنند حالی دگرگون داشتند .
آه از دل زینب ، چه ها که ندید و چه ها که نشنید و خم به ابرو نیاورد ، مگر غیر از او چه کسی می توانست فرزندان یازده ساله ی خود را کفن پوش و هدیه ی راه حسین (ع) کند؟
مگر چند تن دیگر از زمانی که چشم به جهان گشوده اند عقل و قلبشان را اینگونه بر حسین و راهش پیوند زده اند؟
الحق که خدا زینب را برای کربلا آفرید و بس.
زینب کبری (س) فرزندان خود را آماده ی نبرد کرد و به آنها تعلیم داد که اگر با مخالفت آن حضرت مواجه شدید دایی خود را به مادرش فاطمه(س) قسم دهید تا از ایشان اِذن جهاد بگیرید .
همانطور که حضرت زینب از برادرشان انتظار داشتند ، امام راضی نمی شدند و امتناع می کردند تا اینکه زینب کبری(س) بی درنگ میفرمایند: برادر تو را به حق مادرمان اِذن میدان به فرزندانم بده .
محمد و عون چون دیدند این قسم روی امام موثر است گفتند : دایی جان شما را به حق مادرتان فاطمه زهرا(س) اجازه بدهید .
امام صورت خواهرزاده های خود را بوسید و اجازه ی نبرد به آنها داد .
محمد و عون که به میدان رفتند و چون ابن سعد آنها را شناخت با شگفتی از پیوستگی خواهر و برادری میان زینب(س) و حسین(ع) ومیگفت .
ابتدا محمد به میدان رفت و چنین رجز خواند:
به خدا شکایت می کنم از دشمن و دشمنان ، قوم ستمگری که کورکورانه به جنگ با ما برخاسته اند و نشانه های قرآنی که محکم و آشکار کننده ی کفر و طغیان است را ترک کردند و پس از نبردی نمایان به هلاکت رسیدند .
پس از او برادرش عون بن عبدالله راهی نبرد شد و خود را اینگونه معرفی کرد :
اگر من را نمی شناسید به شما می گویم که من فرزند عبدالله بن جعفر طیار هستم که از سر صدق به شهادت رسید و در بهشت نورانی با بال های سبز پرواز می کند، برای من از حیث شرافت در محشر همین کافی است .
عون پس از نبردی دلیرانه به دست عبدالله بن قُطنَه به شهادت رسید و فدایی راه امام حسین(ع) شد.
سید الشهدا در کنار پیکر این دو برادر حضور یافتند و آن ها را به سینه چسباندند و به خیمه شهدا رساندند .
حضرت زینب (س) هرکدام از اهل حرم که به شهادت می رسیدند از خیمه ی خود بیرون می آمدند اما هنگامی که امام حسین (ع) پیکر محمد و عون را به کنار خیمه ها رساند ، ایشان در خیمه ماندند و فرمودند : میترسم که از بی طاقتی ناله سر دهم و برادرم از من شرم کند و مأیوس و غمگین شود.
شهدای کربلا در پایین پای امام حسین (ع) مدفونند و به احتمال قوی این دو دلداده هم در همانجا پروانه های محفل حائر حسینی هستند .
به امید آمدم سویت برادر
که گیرم اشک از رویت برادر
سراپای من و فرزندانم
فدای یک سر مویت برادر
ثبت دیدگاه