از تمام داشته های دوست داشتنی و عزیزی که داریم هم بگذریم، یادگاری میانشان چیز دیگری است که نمیشود از آن گذشت .از یادگاری با جفت چشم هایمان مراقبت میکنیم ، یادگاری را نه به کسی میدهیم و نه از آن می گذریم .
اما بوده کسی که از بهترین و با ارش ترین یادگاری عزیزش بگذرد ، سخت گذشته، اما گذشته است .
قاسم پسر امام حسن مجتبی (ع) بودند که در سه سالگی خود ، با به شهادت رسیدن امام حسن(ع) پدر خود را از دست می دهند و در مهد تربیت حسینی بزرگ میشوند و آن روح بلند و همت عالی در این جوان هاشمی تاثیر عمیقی می گذارد که با وجود سن کمی که داشتند از معرفت و شهامت والایی برخوردار بودند .
شب قبل از عاشورا که امام بیعت خود را از عهده ی یاران و اهل بیت خویش برداشتند پیش از همه عباس(ع) اعلام وفاداری کرد و سپس دیگر بنی هاشمان و اصحاب امام تجدید بیعت کردند .
در میان این مجاهدان قاسم بن حسن از همه کم سن تر بود ، ایشان در پایان مجلس از امام پرسیدند :(آیا من نیز فردا شهید خواهم شد؟) در جواب امام فرمودند :(مرگ در نظرت چگونه است؟)
قاسم پاسخ داد:
(از عسل شیرین تر) پاسخ حضرت قاسم به عمویش بسیار شگرف و تامل برانگیز است ، زیرا باید دانست که نوجوانی سیزده ساله چه نگرش و جهان بینی نسبت به دنیا دارد که مرگ برایش از عسل شیرین تر است.
روز عاشورا حضرت قاسم از عموی خود اذن جهاد طلبید که ایشان مخالفت کردند ازین رو بار دیگر اذن میدان خواست و عموی خود را خطاب قرار دادو عرض کرد: (پس از علی اکبر(ع) تاب ماندنم نیست به جان بابا ، بگذارید بروم .) و بعد گریه به او مجال نداد.
امام که اشک های قاسم را دیدند همراه قاسم شروع به اشک ریختن کردند و با وجود اینکه برایشان بسیار سخت بود که از یادگاری برادرشان امام حسن(ع) بگذرند، پیشانی قاسم را بوسیدند و به او اذن میدان دادند .
حضرت قاسم که شجاعت و دلاوری را از جد بزرگوارشان حضرت حیدر کرار به ارث برده بودند به سوی میدان جنگ شتافتند .
رجز های حضرت قاسم نشان از معرفت و سطح درک و فهم وی داشت .
ابومخنف به سند از حمید بن مسلم(خبرنگار لشگر ابن سعد) روایت کرده که از میان همراهان حسین(ع) پسری که گویا پاره ی ماه بود با شمشیری در دست و جامه ای بر تن وارد میدان شد .
قاسم بن حسن جنگ نمایانی را در میدان به نمایش گذاشتند و افرادی از لشگر عمربن سعد ملعون را راهی دوزخ کردند و در نهایت به سبب شمشیری که بر فرق سرشان خورد از اسب پایین افتادند، در مقاتل امده است که قاسم فریاد زد: (ای عمو جان!)
حسین(ع) همچون تیری رها شده از کمان سریع و شیری خشمناک لشگر را شکافتند و حمله افکندند .
امام بالای سر آن بچه ایستاده بودند و او پای بر زمین میسایید و جان میداد .
حسین(ع) فرمودند :(دور باشند از رحمت خدا آنان که تورا کشتند و از دشمنان اینان در روز قیامت جدت رسول خدا میباشد .)
سپس فرمودند:
( به خدا بر عمویت دشوار است که تو او را به آواز بخوانی و او پاسخت ندهد ، یا پاسخت دهد ولی به تو سودی ندهد ، آوازی که به خدا ترساننده و ستمکارش بسیار و یار او اندک است.)
پس از آن او را بر سینه خود گرفته و از خاک برداشتند و در کنار علی بن حسین و کشته های دیگر از خاندان خود بر زمین نهادند .
بی زره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد ، زره اش پیرهن است
دست خطی حسنی داشت که ثابت میکرد
سیزده سال به دنبال حسینی شدن است
ثبت دیدگاه