می نویسم اشک…بخوان عشق
می نویسم عشق…بخوان کربلا
می نویسم کربلا…بخوان زینب(س)
می نویسم زینب(س)…بخوان عباس(ع)
می نویسم عباس(ع)…بخوان حسین(ع)
چه شوری است امروز…چه شعوری است این ساعت…همه آمده بودند…
پیرمردی میان جمعیت، با قدی خمیده و تسبیحی در دست، می ایستد و نفسی تازه می کند و می گوید: علمداریم ابالفضل…
پسربچه ای، سینی بزرگ شربت را به سختی با خود حمل می کند و دانه های عرق، از گوشه پیشانی اش سُر می خورد.
دختربچه ای با سربند یا رقیه (س)، چادر مادرش را محکم چسبیده است و آرام با دست های کوچکش، سینه می زند.
مهمانان، از چهار گوشه دنیا رسیده اند…کرد، لر، ترک، عرب و فارس…همه کنار هم، بر سر و سینه می زنند و یک صدا فریاد می زنند: شیعه لرین حضرت عباسی وار…
چه عاشقی شیرینی است این قرار…
هرسال…
هشتم محرم الحرام…
یوم العباس…
ثبت دیدگاه