نذری برای نیازم، حتی از دور…
تلفن زنگ می خورد: الو…حسینیه اعظم؟…سلام…یه نذری داشتم…صدهزارتومان می خواستم واریز کنم و….
گریه اش می گیرد…
لطفا برای عزاداران، آب بخرید و توزیع کنید…به نیابت از دلِ شکسته من…
اپراتور گوشی را می گذارد و روی برگه می نویسد خانم علایی، نذر آب، روز دسته… و دلش پر می کشد…
تلفن دیگری زنگ می زند: نذر سلامتی دخترم، یک راس گوسفند، روز عاشورا…قبلا شفا گرفته؛ این نذر سلامتیه…
اپراتور، بغض اش را پشت صدایش پنهان می کند و شماره حساب واریز را برایش می خواند…
از امروز صبح، صدای عزاداری ها در محوطه حسینیه یک لحظه قطع نمی شود و این تلفن، مدام و چند برابر هر روز، زنگ
می خورد تا صدای دل های شکسته را برساند به این حریم…کسی نمی خواهد جا بماند از این قرار… از این عاشقی…
یکی از کویت زنگ می زند و دیگری از مشهد…یکی نذر چای عزادران می کند، یکی هم شتری زیر پای پیاده دلدادگان…
پیرزنی با عصا به میان جمعیت می رسد، خروسی در زنبیل گذاشته و زیر چادرش زده است…آمده است تا درد دلش را بگوید به تو…یک زیارت کربلا…
پسری خودش آمده از جمکران…به نیابت از صاحب الزمان…
دستگاه پرینتر مدام، پشت سرهم کار می کند و رسیدهای پرداخت را روی برگه ها چاپ می کند…کسی از قلم نمی افتد…
انگار سند عاشقی است که در حسینیه بایگانی می شود…
اپراتور، برگه ها را به ترتیب، مرتب می کند تا خبر ادای نذر را به گوش دلدادگان برساند و بگوید: خیالتان راحت…ارباب صدای دلتان را شنیده است که امروز، جان و مال تان به نام حسین (ع) خورده است.
سلام خانم، وقت بخیر… از حسینیه اعظم تماس می گیرم، پرداخت تون تائید شد. قبول باشه نذرتون…
و صدای اشک بار خانمی از آن طرف خط شنیده می شود:
« لطف کردید…امام حسین اجرتون بده…خدا به بازوتون قوت بده…چقدر خوب شد…سه ساله می خوام بیام، آقا دعوت نمیکنه…خداروشکر که ادا شد…حاجتمو آقا داده، من از تهران، نزدیک مرقد امام خمینی (ره) تماس می گیرم…شما که اونجایید، برای ما دعا کنید…دل ِهمه ما امروز اونجاست…
ثبت دیدگاه