پ
پ

محرم آمده ؛ دوباره شهر بوی غم گرفته، خیابان ها سیاه پوش شده اند، ،روزهای گریه بر عزیز زهرا؛روزهای عطش و تشنگی ،ایثار و شهادت رسیده…
شهر ها و روستاها از سکون و سکوت در می آیند و جانی دوباره می گیرند، شور محرم که به پا می شود عقل ها انگشت حیرت به دهان برده و در عجب می مانند که این چه سودایی است که پس از قرن ها هنوز اینگونه تازه است؟
گاه می اندیشم به بیابان های عطش،به بوته های سوخته ،به قلب های کوچک اما به وسعت
دریا،به کودکان بینوا و یتیمان کربلا آنها که یادآوری دردشان،تمام وجودم را می سوزاند.
گاه کربلا و دشت نینوا را تجسم میکنم. کربلایی که با حسین علیه السلام معنا پیدا می کند؛
همان حسین که عطر حضورش از خیمه های آکنده از نگاه سکینه می آید.
جلوه ی حضورابوالفضل العباس علیه السلام،سقای تشنه لب و ماه بنی هاشم است. کربلایی
او که بر قله افتخار ایستاد و دستان بریده اش بلندترین قصیده ی ایثار و مردانگی است،اوکه کودکان را هم شرمنده ی دستانش کرد،کاش نمی دیدند چگونه با دستان بریده آب آورد و به خیمه نرسید…
کربلایی که رشادت علی اکبر؛ شبیه ترین بنی هاشم به رسول خدا (ص) که شهادتش قلب سیدالشهدا را به درد آورد…
کربلایی که دلاورمردی قاسم که امانت برادر بود و شهادت را «احلی من العسل» می دانست…
کربلایی که ناله ی علی اصغر شش ماهه ای که با قندانه خونین در یاری پدر غریبش شهید شد…
محرم یعنی بی طاقتی رقیه،او که بعد از عاشورا پدر را از عمه سراغ می گیرد و بی قرار پدر می شود. آنقدر می گرید که سر را می آورند و لحظاتی بعد در کنار سر بی تن و تازیانه خورده ی پدر آرام می گیرد آرامشی ابدی…

ثبت دیدگاه

دیدگاهها بسته است.