پ
پ

آنجا که اشک پای غمت پا گرفت و بعد

بغضی میان سینه من جا گرفت و بعد

وقتی که ذوالجناح بدون تو بازگشت

این دخترت بهانه بابا گرفت و بعد

ابری سیاه بر سر راهم نشسته بود

ابری که روی صورت من را گرفت و بعد

انگار صدای مادری دلخسته می رسید

آری  صدای گریه ی زهرا گرفت و بعد

همراه آن صدا تمامیّ ِ کودکان

ذکر محمدا و خدایا گرفت و بعد

هر کس که زنده بود از اهل خیام تو

مویه کنان شد و ره صحرا گرفت و بعد

دور از نگاه علمدار لشگرت

آتش به خیمه های تو بالا گرفت و بعد

سرمست انتقام ولی بی نصیب تر

پس معجر از سر زنها گرفت وبعد

((پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل

 شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل))

شاعر : یاسر مسافر

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

دیدگاهها بسته است.