پ
پ

پرسش :
مراد از «ابناء» در آية مباهله چه كساني هستند؟

پاسخ :
ابتدا به توضيحي درباره‎ي جريان مباهله و سپس مصاديق برخي واژه‎ها كه در پاسخ، ما را ياري مي‎كنند، مي‎پردازيم.
«مباهله» به معناي نفرين كردن دو نفر بر همديگر است، به اين ترتيب كه وقتي استدلالات منطقي سودي نبخشيد، افرادي كه با هم درباره‎ي يك مسأله‎ي مهم ديني گفتگو دارند، در يكجا جمع مي‎شوند و به درگاه خدا تضرع مي‎كنند و از او مي‎خواهند كه دروغگو را رسوا سازد و مجازات كند.[1]
در روايات اسلامي كه مفسران و محدثان نقل كرده‎اند آمده است: هنگامي كه آيه مباهله نازل شد، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ به مسيحيان نجران پيشنهاد مباهله داد، بزرگان مسيحي از پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ يك روز مهلت خواستند تا در اين باره به شور بنشينند، اسقف به آنها گفت: نگاه كنيد! اگر فردا محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ با فرزند و خانواده‎اش براي مباهله آمد، از مباهله با او بپرهيزيد، و اگر اصحاب و يارانش را همراه آورد، با او مباهله كنيد كه او پايه و اساسي ندارد!
فرداي آن روز، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ آمد در حالي كه دست علي ـ عليه السّلام ـ را گرفته و حسن و حسين عليهما السلام پيش روي او حركت مي‎كردند و فاطمه ـ سلام الله عليها ـ پشت سر او بود، مسيحيان در حالي که پيشاپيش آنها اسقف اعظم آنان بود، نيز بيرون آمدند، هنگامي كه اسقف پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ را با همراهانش مشاهده كرد، پرسيد: اينها كيانند؟ گفتند:‌ اين يكي پسر عمو و داماد و اين دو دخترزاده‎هاي او، و اين بانو دختر اوست كه از همه نزد او گرامي‎تر است، اسقف نگاهي كرد و گفت: من مردي را مي‎بينم كه مصمم و با جرأت در مباهله است، و مي‎ترسم او راستگو باشد، و اگر راستگو باشد، بلاي عظيمي بر ما وارد خواهد شد. سپس گفت: اي ابا القاسم! ما با تو مباهله نخواهيم كرد، بيا با هم صلح كنيم، و در بعضي روايات آمده است كه اسقف اعظم گفت: من چهره‎هايي را مي‎نگرم كه اگر از خدا بخواهند كوه را از جا بركند چنين خواهد شد، پس مباهله نكنيد كه هلاك خواهيد شد![2]
در صحيح مسلم چنين آمده است: معاويه از سعد بن ابي وقاص سؤال كرد: چرا تو لعن و سبّ علي بن ابي طالب نمي‎كني؟ سعد در جواب گفت: به خاطر سه امر: حديث منزلت در جنگ تبوك، داستان پرچم در جنگ خيبر و داستان مباهله، وقتي كه آية «قل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم» نازل شد، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ علي، فاطمه، حسن و حسين ـ عليهم السلام ـ را فراخواند و گفت: بار خدايا! اينها اهل منند (اهل بيت من هستند).[3]
قاضي نور الله شوشتري در جلد سوم از كتاب ارزشمند «احقاق الحق» صفحه‎ي 46 مي‎گويد: مفسران در اين مسأله اتفاق نظر دارند كه «ابنائنا» در آيه‎ي فوق، اشاره به حسن و حسين ـ عليهما السلام ـ و «نسائنا» ‌اشاره به فاطمه ـ سلام الله عليها ـ و «انفسنا» اشاره به علي ـ عليه السّلام ـ است.
سپس در حدود شصت نفر از بزرگان اهل سنت را نقل مي‎كند كه آن ها تصريح كرده‎اند كه آيه‎ي مباهله درباره‎ي اهل بيت نازل شده است، و نام آنها و مشخصات كتب آنها را از صفحه‎ي 46 تا 76 مشروحاً آورده است.
شخصيتهايي چون مسلم بن حجاج، احمد بن حنبل، طبري، حاكم نيشابوري، فخر رازي، ابن اثير، آلوسي و ابن حجر عسقلاني از جمله‎ي اين افراد هستند.[4]
در اينجا به پاسخ پرسشي مي‎پردازيم كه امكان دارد به ذهن خواننده‎ي گرامي خطور كند و آن اينكه؛ ما چگونه مي‎توانيم بپذيريم كه امام حسين ـ عليه السّلام ـ، پسر رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ خوانده شود، در حالي كه امام حسين ـ عليه السّلام ـ فرزند پسر پيامبر نبوده است بلكه پسر دختر آن حضرت بوده است، و در عرب، به فرزند پسر، پسر گرفته نمي‎شود؟
در پاسخ به اين پرسش بايد گفت: اولاً جواب محكم و صريح به اين سئوال را قرآن در همين آيه فرموده است؛ چرا كه در اين آيه كلمه‎ي «ابناء» آمده است و بنا به نقل بسياري از دانشمندان در تفسير اين آيه، پيامبر از فرزندان، كسي جز امام حسن و امام حسين ـ عليهما السلام ـ را با خود براي مباهله با مسيحيان نجران نبرده است، و از اينجا روشن مي‎شود كه مراد از «ابناء» امام حسن و امام حسين ـ عليهما السلام ـ است.
و گذشته از آن، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بارها خطاب به اين دو بزرگوار و يا درباره‎ي آن دو امام، مي‎فرمودند: «ابناي» فرزندان من.
پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ با اين فرمايش خويش خط بطلاني بر تفكر باطلي كشيدند كه تنها فرزندان پسر را فرزند خود ميدانستند و مي‎گفتند:
بنونا بنو ابنائنا و بناتنا
بنوهن ابناء‌ الرجال الْاَباعِدِ
يعني فرزندان ما تنها پسرزاده‎هاي ما هستند، اما دخترزاده‎هاي ما فرزندان مردم بيگانه محسوب مي‎شوند نه فرزندان ما.
اين طرز تفكر مولود همان نسبت غلط جاهلي بود كه دختران و زنان را عضو اصلي جامعه انساني نمي‎دانستند و آنها را در حكم ظروفي براي نگاهداري پسران مي‎پنداشتند چنانكه شاعر آنها مي‎گويد:
و انما امهات الناس اوعية
مستودعات و للانساب آباء
مادران مردم حكم ظروفي براي پرورش آنها را دارند و براي نسب تنها پدران شناخته مي‎شوند!
ولي اسلام اين طرز تفكر را به شدت درهم كوبيد و احكام فرزند را بر فرزندان پسري و دختري يك سان جاري ساخت.
در قرآن در سوره‎ي انعام آيه‎ي هشتاد و پنج درباره‎ي فرزندان ابراهيم مي‎خوانيم:
«و من ذريته داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسي و هارون كذلك نجزي المحسنين و زكريا و يحيي و عيسي و الياس كل من الصالحين». در اين آيه حضرت مسيح از فرزندان ابراهيم شمرده شده است در حالي كه حضرت مسيح فرزند دختري حضرت ابراهيم بود.[5]
مطلب ديگر اين است كه در آيه‎ي مورد نظر كلمه‎ي «ابناءنا» آمده است كه معناي جمع دارد ولي مصداق آن تثنيه است. در توضيح اين مطلب كه با توجه به جمع بودن «ابناءنا» چرا دو نفر انتخاب شدند؟
در پاسخ بايد گفت: در صورت نداشتن فرزند پسري غير از امام حسن و امام حسين ـ عليهما السلام ـ همراه نمودن اين دو امام روشن است؛ چرا كه غير از آنها را نداشته است، و در صورت بودن فرزند پسري غير از حسنين ـ عليهما السلام ـ براي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ كار آن حضرت به اهميت موضوع و جايگاه آن دو بزرگوار نزد خدا و رسولش باز مي‎گردد، و از آنجا كه اين دو تن از فرزندانش جايگاه و شأن ويژه‎اي و داراي امتيازات منحصر به فردي بوده‎اند، پيامبر در حادثه‎اي چون مباهله از ميان فرزندان فقط به همراه نمودن اين دو تن اقدام نموده است، هر انسان منصف و دانايي كه در اين حادثه به ديده‎ي تحقيق و واقع نگرانه‎‏اي نظر كند به درست بودن كار رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ اعتراف مي‎نمايد و متوجه مي‎شود كه چرا رسول خدا ــ صلّي الله عليه و آله ـ در ماجرايي به اين اهميت از ميان افراد خاندانش، اين چند تن را به همراه مي‎برد كه به نقل فخر رازي در تفسير، پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در اين ماجرا، به جز امام حسن و امام حسين و فاطمه زهرا و اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب ـ عليهم السلام ـ ، فرد ديگري را به همراه نبرد، ‌و همو در پايان اين نقل اضافه مي‎كند: اين روايت در بين اهل تفسير و حديث به عنوان روايتي كه بر صحتش اتفاق نظر هست، معروف است.[6]
اما پيرامون اين موضوع كه چرا بر اساس عمل رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ كلمه‎ي «ابناءنا» كه به صورت جمع آمده است، مصداق آن دو نفر است؟
اطلاق صيغه‎ي جمع بر مفرد يا بر تثنيه تازگي ندارد و در قرآن و غير قرآن از ادبيات عرب و حتي غير عرب اين معنا بسيار است.[7]
از جمله مواردي كه مي‎توان لفظ را به صورت جمع آورد درحالي كه مصداق آن تثنيه است، اين است كه هنگام صدور فرمان كلي و امري كه به منزله‎ي قرارداد و يا پيمان است بايد از الفاظ كلي و صيغه‎ي جمع استفاده كرد گر چه ممكن است مصاديق آن مفرد يا تثينه باشد، ‌از اين رو پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ هنگامي كه با نصارا قرارداد و پيمان مباهله بست و بين آن حضرت و مسيحيان نجران توافق شد كه در وقت مشخص و در مكان معيني به مباهله بپردازند.
آن حضرت موظف بود همه‎ي فرزندان و زنان خاص خاندانش و تمام كساني را كه به منزله‎ي جان او بودند همراه خود به مباهله ببرد، ولي اينها مصداقي جز دو فرزند و يك زن و يك مرد نداشت.[8]
اضافه بر اين، در آيات قرآن موارد متعدد داريم كه عبارت به صورت صيغه‎ي جمع آمده، اما مصداق آن جهتي از جهات منحصر به يك فرد بوده است، به عنوان مثال آيه‎ي 173 سوره‎ي آل عمران كه كلمه‎ي «الناس» آمده و به معناي مردم است، و طبق تصريح جمعي از مفسران، نُعيم بن مسعود، منظور است كه از ابوسفيان اموالي گرفته بود تا مسلمانان را از قدرت مشركان بترساند.
و يا آيه‎ي 181 همان سوره كلمه‎ي «الذين» آمده است و معناي جمع دارد ولي طبق تصريح جمعي از مفسران «حيّ بن اخطب» يا «فتحاص» منظور آيه هستند.[9]
در تفسير الميزان به آياتي اشاره شده است كه لفظ آنها جمع است ولي مصداق آن مفرد است، آيه‎ي 2 سوره‎ي مجادله، آيه‎ي 3 سوره‎ي مجادله، آيه‎ي 219 سوره‎ي بقره.[10]
و بر اساس نقل صاحب تفسير الميزان، آيات بسياري در قرآن هست كه به لفظ جمع آمده ولي مصداق آن بر اساس شأن نزول مفرد است.[11]
پس بر اساس آنچه گفته شد، جمع بودن لفظ «ابناءنا» هيچ گونه اشكال و مانعي براي تفسير آيه و مراد بودن حسنين ـ عليهما السلام ـ نخواهد بود.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. الميزان، ج3، ص 231 و 258.
2. تفسير نمونه، ج2، ص 586 و 587.
3. تفسير کبير، ج4، ص 90.
________________________________________
[1] . مكارم شيرازي، ناصر، تفسير پيام قرآن، ج 9، ص 242.
[2] . طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان، ج 1 و2، ص 452، با اندكي تلخيص و طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، ج 3، ص 231.
[3] . مسلم، صحيح، ج 4، ص 1871.
[4] . مكارم شيرازي، ناصر و همكاران، تفسير نمونه، ج 2، ص 441 و 442.
[5] . مكارم شيرازي، ناصر و همكاران، ج 2، ص 445 و 446.
[6] . فخر رازي، تفسير كبير، ج 4، ص 90.
[7] . مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج 2، ص 586.
[8] . با استفاده از تفسير نمونه و تفسير كبير فخر رازي.
[9] . مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج 2، ص 587.
[10] . طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، ج 3، ص 258.
[11] . همان، ص 259.

ثبت دیدگاه

دیدگاهها بسته است.