پيش درآمد
يكي از پرسشهاي اساسي دوران معاصر يعني دوران بحران عظيم معنويت و اخلاق كه چالشهاي گوناگون و فراواني را دارد ايمان دينورزان با ترويج شكاكيت مدرن كه زاييدهي عقلانيت و خودورزي عصر نوزايي و تجددگرايي است ايجاد كرده است دربارهي كاركرد و نقش دين در پيشرفت، ترقي و تكامل در جنبههاي مختلف زندگي بشري است. اگر اندكي تاريخي بينديشيم بايد بپرسيم آيا به طور كلي از نظر فوايد، دين علاوه بر اينكه انسان را به سوي سعادت پايدار اخروي هدايت ميكند، در زندگي مدني انسان نيز كاركردي دارد؟ در همين جاست، كه گفتمان «دين مدني و مدنيّت ديني» موضوعيت پيدا ميكند، كه بالاخره آيا دين مؤسس و شكوفاكننده تمدن عظيم بشري است، يا برعكس. تمدنهاي بزرگ انساني هستند، كه باعث شكوفايي و يا تأسيس اديان شدهاند؟
ضروت دارد، به اين نكته اشاره كنيم، منظور از دين در اين گفتار تنها دين مقدس اسلام كه دين كامل، جامع، جاودانه و خاتم است، نميباشد بلكه تمام اديان الهي و بهطور كلي نبوت الهي، كه پشتوانه اديان الهي است، از حضرت آدم ـ عليهالسلام ـ گرفته تا موجود مبارك ختمي مرتبت پيامبر گرامي اسلام حضرت محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ ميباشد: مراد از تمدن نيز تنها شامل جنبههاي مادي، تكنولوژيكي. فنآوري و ابزارهاي رفاهآور عصر مدرن هم نيست، بلكه جنبههاي غيرمادي تمدن كه ميتواند، شامل علم، اخلاق، معنويت و عدالت باشد، نيز مراد است. فيلسوفان قديم نيز به عناصر غيرمادي توجه داشتهاند، كما اينكه ميبينم افلاطون جامعه مدني و مطلوب را جامعهاي ميداند كه داراي چهار صفت، حكمت، شجاعت خويشتنداري و عدالت باشد. و حكمت و حسن تدبير كه از سنخ حكمت عملي است، از علم سرچشمه ميگيرد. چنين مدينه فاضلهاي با اوصاف چهارگانهاش زماني تحقق مييابد، كه حكيمان، حاكم، حاكمان حكيم گردند. در چنين شهر و جامعهاي، ثروتِ زمامداران طلا نيست بلكه حكمت و پرهيزگاري است كه همانا ثروت واقعي مردمان سعادتمند است[1] تمدن از ديدگاههاي گوناگون ميتواند تعاريفي مختلف داشته باشد. از چشمانداز ويل دورانت «تمدن به شكل كلي آن عبارت از نظمي اجتماعي است، كه در نتيجهي وجود آن، خلاقيت فرهنگي امكانپذير ميشود و جريان پيدا ميكند. در تمدن، چهار ركن و عنصر اساسي وجود دارد. كه عبارتند از: پيشبيني و احتياط در مورد اقتصادي، سازمان سياسي و سنن اخلاقي و كوشش در راه معرفت و سبط هنر. ظهور تمدن هنگامي امكانپذير است كه هرج و مرج و ناامني پايان پذيرفته باشد؛ چه فقط هنگام از بين رفتن ترس است كه كنجكاوي و احتياج به ابداع و اختراع به كار ميافتد و انسان خود را تسليم غريزهاي ميكند كه او را به شكل طبيعي به راه كسب علم و معرفت و تهيه وسايل بهبود زندگي سوق ميدهد.»[2]
تمدن و تكامل در جوامع بشري امري انكارناپذير است. به اعتقاد ما داوري در اين مسئله كه اين مؤسس و شكوفاكننده تمدنهاي شكوهمند عالم است بسيار دشوار نيست. چرا كه با رجوع به مستندات و شواهد تاريخي ميتوانيم اين مدعا را به اثبات برسانيم. براي مثال نيمنگاهي به تمدن سربرآورده از آخرين و جامعترين دين الهي يعني اسلام ناب محمدي ـ صلي الله عليه و آله ـ در شبه جزيره عربستان ميافكنيم. مردم در شهرهاي مكه، مدينه و ديگر شهرهاي عربستان قبل از اسلام از چه وضعيت اسفباري برخوردار بودند خونهاي يكديگر را ميريختند، دختران را زنده به گور ميكردند و به افراد خانواده و قوم خويش افتخار ميكردند، تا جائي كه به شمارش مردگان در قبرها نيز براي تفاخر روي آوردند. فساد و تباهي آب و غذاي نامناسب اخلاق و رفتار نكوهيده سراسر عربستان قبل از اسلام را گرفته بود. بيشك كسي نميتواند، تمدن، پيشرفت، تكامل موجود در اين شبه جزيره را كه ثمره شيرين اسلام است انكار كند.
به هر روي در اينكه دين سرچشمه شكوفائي تمدنهاي بشري است حتي مورد تأييد منكران اديان نيز ميباشد. استاد شهيد مطهري ميفرمايد: حتي منكران اديان، نقش پيامبران را در گذشته مثبت و مفيد و در جهت تكامل تاريخ ميدانند… تمدن بشر دو جنبه دارد مادي و معنوي. جنبهي مادي تمدن، جنبهي فني و صنعتي آن است كه دوره به دوره تكامليافته تا به امروز رسيده است.
جنبهي معنوي تمدن مربوط به روابط انسانها است. جنبه معنوي تمدن مرهون تعليمات پيامبران است و در پرتو جنبهي معنوي تمدن است كه جنبههاي مادي آن نيز مجال رشد مييابد. عليهذا نقش پيامبران در تكامل جنبهي معنوي تمدن به طور مستقيم است و در تكامل جنبهي مادي به صورت غير مستقيم.»[3]
شايد كساني باشند كه به وجود تمدنهاي گسيخته از اين دين توجه نموده و نقش دين را در شكوفايي تمدنها انكار كنند ممكن است كساني با اشاره به وجود برخي تمدنهاي گسيخته از دين بر مدعاي ما خرده گيرند. ولي بايد به چنين كساني گفت كه بشر امروز حتي اگر به زبان انكار كند، در ناحيه باورها و مشي اخلاقي خود وامدار انبيا است و اگر اندكي از فضايل ـ كه موجب پايداري موقت چنين اجتماعهايي است ـ رهاورد تلاش پيامبران است. اگر در اين باب بايد سخني گفت: بشري را بايد فرض كرد كه هيچ بهرهاي از آموزههاي پيامبران نبرده است؛ آنگاه بايد ديد چنين بشري، ميتواند تمدني پايدار داشته باشد؛ يا فقط زندگي حيواني خواهد داشت كه حق و ارزش در آن بردهي قدرت و زور است.[4]
با اين همه سهم خردورزي، انديشه و تفكر و برنامهريزي صحيح و دورانديشانه را در عرصههاي زندگي انسان براي نيل به تمدن و تكامل در جنبههاي مادي و معنوي را نميتوان از نظر دور داشت. اينك براي روشن شدن زواياي اين بحث به استقبال سخنان انديشمند فرزانه جناب استاد دكتر احمد بهشتي ميرويم.
——————————————————————————–
[1] . جامعه مدني و حاكميت ديني، عبدالحسين خسروپناه، ص 94.
[2] . تاريخ تمدن، ج 1، ويل دورانت، ص 3.
[3] . وحي و نبوت، استاد مطهري، ص 26.
[4] . معارف اسلامي، ج 2، ص 26.
ثبت دیدگاه