پ
پ

سائلی آمد در ام البنین
اهل خانه گشت یکسر دلغمین
سائل آن دم تاکه طق الباب کرد
قلب اهل خانه رابیتاب کرد
گفت هر سال از ابوالفضل دلیر
من صله میگیرم از آن بینظیر
بوده ام هر سال من مهمان او
تا زنم بوسه بر آن دستان او
صاحب خانه دلش را غم گرفت
آسمان هم زین سخن ماتم گرفت
گفت سائل از چه دلگیر آمدی؟
حیف از بهر صله دیر آمدی!!!!
آمدی سائل ،ولی آن مه لقا

حیف دستانش ز تن گشته جدا

 

شعر از: بهلول حبیبی

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

دیدگاهها بسته است.