حسین بن علی – علیه السلام – از دوران نوجوانی كه شاهد انحراف دستگاه حكومت اسلامی از مسیر اصلی خود بود، از موضعگیریهای سیاسی پدر خود پیروی و حمایت میكرد؛ چنانكه در زمان خلافت عمر بن خطاب، روزی وارد مسجد شد و دید عمر بر فراز منبر نشسته است، با دیدن این صحنه، بالای منبر رفت و به عمر گفت: از منبر پدرم پایین بیا و بالای منبر پدرت برو! [1]
در جبهههای نبرد با ناكثین و قاسطین
حسین بن علی – علیه السلام – در دوران خلافت پدرش، امیرمومنان ع،در صحنههای سیاسی و نظامی در كنار آن حضرت قرار داشت. او در هر سه جنگی كه در این دوران برای پدر ارجمندش پیش آمد، شركت فعال داشت.[2]
در جنگ جمل فرماندهی جناح چپ سپاه امیر مومنان – علیه السلام – به عهده وی بود[3] و در جنگ صفین، چه از راه سخنرانیهای پرشور و تشویق یاران علی – علیه السلام – جهت شركت در جنگ، و چه از رهگذر پیكار با قاسطین، نقشی فعال داشت [4]در جریان حكمیت نیز یكی از شهود این ماجرا از طرف علی – علیه السلام – بود.[5]
حسین بن علی – علیه السلام – پس از شهادت علی – علیه السلام – در كنار برادر خویش، رهبر و پیشوای وقت، حسن بن علی ع قرار گرفت، و هنگام حركت نیروهای امام مجتبی ع به سمت شام، همراه آن حضرت در صحنه نظامی و پیشروی به سوی سپاه شام حضور داشت، و هنگامی كه معاویه به امام حسن – علیه السلام – پیشنهاد صلح كرد، امام حسن، او و عبدالله بن جعفر را فراخواند و درباره این پیشنهاد، با آن دو به گفتگو پرداخت [6]و بالاخره پس از متاركه جنگ و انعقاد پیمان صلح، همراه برادرش به شهر مدینه بازگشت و همانجا اقامت گزید.[7]
مبارزات امام حسین – علیه السلام – با حكومت معاویه
اما هیچ یك از این موانع باعث نمیشد كه امام حسین – علیه السلام – در برابر بدعتها و بیدادگریهای بی شمار معاویه سكوت كند، بلكه او در آن شرائط پرخفقان كه كسی جرات اعتراض نداشت، تا آنجا كه در توان داشت، در برابر مظالم معاویه به مبارزه و مخالفت برخاست. در اینجا سه مورد از مبارزات امام حسین – علیه السلام – با حكومت معاویه را به عنوان نمونه مورد بررسی قرار میدهیم:
1 – سخنرانیها و نامههای اعتراض آمیز
در دوران ده ساله امامت امام حسین – علیه السلام -، كه آن حضرت در صحنه سیاسی با معاویه روبرو بود، نامههای متعددی بین او و معاویه رد و بدل شده است كه نشانه موضعگیری سخت و انقلابی امام حسین – علیه السلام – در برابر معاویه است.
امام بدنبال هر جنایت و اقدام ضد اسلامی معاویه او را بشدت مورد انتقاد و اعتراض قرار میداد. یكی از مهمترین این موارد، موضوع ولیعهدی یزید بود.
مخالفت با ولیعهدی یزید
معاویه به دنبال فعالیتهای دامنه دار خود به منظور تثبیت ولیعهدی یزید، سفری به مدینه كرد تا از مردم مدینه، بویژه شخصیتهای بزرگ این شهر كه در رأس آنان امام حسین – علیه السلام – قرار داشت، بیعت بگیرد. او پس از ورود به این شهر، با «حسین بن علی – علیه السلام – » و «عبدالله بن عباس» دیدار كرد و طی سخنانی موضوع ولیعهدی یزید را پیش كشیده و كوشش كرد كه موافقت آنان را با این موضوع جلب كند. حسین بن علی – علیه السلام – در پاسخ سخنان وی با ذكر مقدمهای چنین گفت:…تو در برتری و فضیلیت كه برای خود قائلی، دچار لغزش و افراط شدهای و با تصاحب اموال عمومی مرتكب ظلم و اجحاف گشتهای. تو از پس دادن اموال مردم به صاحبانش خودداری و بخل ورزیدی، و آنقدر آزادانه به تاخت و تاز پرداختی كه از حد خود تجاوز نمودی، و چون حقوق حقداران را به آنان نپرداختی، شیطان به بهره كامل و نصیب اعلای خود (در اغوای تو) رسید.
آنچه درباره كمالات یزید و لیاقت وی برای اداره امور امت اسلامی گفتی فهمیدم. تو یزید را چنان توصیف كردی كه گویا شخصی را میخواهی معرفی كنی كه زندگی با او بر مردم پوشیده است و یا از غایبی خبر میدهی كه مردم او را ندیدهاند! و یا در این مورد فقط تو علم و اطلاع به دست آوردهای! نه، یزید آنچنانكه باید خود را نشان داده و باطن خود را آشكار ساخته است. یزید را آنچنانكه هست معرفی كن! یزید جوان سگباز و كبوتر باز و بوالهوسی است كه عمرش باساز و آواز و خوشگذرانی سپری میشود. یزید را این گونه معرفی كن و این تلاشهای بی ثمر را كنار بگذار! گناهانی كه تاكنون درباره این امت بر دوش خود بار كردهای بس است، كاری نكن كه هنگام ملاقات پروردگار، بار گناهانت از این سنگینتر باشد. تو آنقدر به روش باطل و ستمگرانه خود ادامه دادی و با بیخردی مرتكب ظلم شدی كه كاسه صبر مردم را لبریز نمودی، اینك دیگر مابین مرگ و تو بیش از یك چشم بر هم زدن باقی نمانده است، بدان كه اعمال تو نزد پروردگار محفوظ است و باید روز رستاخیز پاسخگوی آنها باشی…![8]
نگرانی معاویه از قیام امام حسین – علیه السلام –
در همان ایام یك سال «مروان بن حكم» كه از طرف معاویه حاكم مدینه بود، به وی نوشت: عمرو بن عثمان گزارش كرده است كه، «گروهی از رجال و شخصیتهای عراق و حجاز نزد حسین بن علی – علیه السلام – رفت و آمد میكنند» و اظهار كرده است كه، «اطمینان ندارد حسین قیام نكند.»
مروان در نامه خود اضافه میكرد كه: من در این باره تحقیق كردهام، طبق اطلاعات رسیده او فعلا قصد قیام و مخالفت ندارد، ولی اطمینان ندارم كه در آینده نیز چنین باشد، اینك نظر خود را در این باره بنویسید.
معاویه، پس از دریافت این گزارش، علاوه بر پاسخ نامه مروان، نامهای نیز به این مضمون به حسین بن علی – علیه السلام – نوشت:
«گزارش پارهای از كارهای تو به من رسیده است كه اگر صحت داشته باشد من آنها را شایسته تو نمیدانم. سوگند به خدا هر كس پیمان و معاهدهای ببندد، باید به آن وفادار باشد و اگر این گزارش صحت نداشته باشد، تو سزاوارترین شخص برای چنین وضعی هستی. اینك مواظب خود باش و به عهد و پیمان خود وفا كن. اگر با من مخالفت كنی با مخالفت روبرو میشوی و اگر بدی كنی بدی میبینی، از ایجاد اختلاف میان امت بپرهیز…»[9]
پاسخ تاریخی امام حسین – علیه السلام – به معاویه
امام حسین – علیه السلام – در پاسخ او چنین نوشت:
اما بعد، نامه تو بدستم رسید، نوشتهای كه خبرهایی از من به گوش تو رسیده است كه به گمان تو هیچ وقت زیبنده من نبوده و تو آنها را در خور شأن من نمیدانستهای! باید بگویم تنها خدا است كه انسان را به كارهای نیك هدایت میكند و توفیق اعمال خیر را به انسان میدهد.
اما آنچه در باب من به گوش تو رسیده، یك مشت سخنان بی اساس است كه چاپلوسان و سخن چینان تفرقه انداز و دورغ پرداز، از پیش خود ساخته و پرداختهاند. این گمراهان بیدین دروغ گفتهاند من نه تدارك جنگی بر ضد تو دیدهام و نه قصد خروج بر ضد تو داشتهام، ولی از اینكه بر ضد تو و بر ضد دوستان ستمگر و بی دین تو، كه حزب ستمگران و برادران شیطانند، قیام نكردهام از خدا میترسم.
آیا تو قاتل «حجربن عدی» و یارانش نبودی؟ قاتل كسانی كه همه، از نمازگزاران و پرستندگان خداوند بودند؛ كسانی كه بدعتها را ناروا شمرده و با آن سخت مبارزه میكردند، و كارشان امر به معروف ونهی از منكر بود. تو پس از آنكه به آنان امان دادی و سوگندهای اكید یاد كردی كه به خاطر حوادث گذشته آزارشان نكنی، برخلاف امان و سوگند خود، آنان را ظالمانه كشتی، و با این كار، بر خدا گستاخی نموه، عهد و پیمان او را سبك شمردی.
آیا تو قاتل «عمرو بن حمق»، آن مسلمان پارسا كه از كثرت عبادت چهره و بدنش تكیده و فرسوده شده بود، نیستی كه پس از دادن امان و بستن پیمان – پیمانی كه اگر به آهوان بیابان میدادی، از قلههای كوهها پایین میآمدند – او را كشتی؟!
آیا تو نبودی كه «زیاد» (پسر سمیه) را برادر خود خواندی و او را پسر ابوسفیان قلمداد كردی، در حالی كه پیامبر فرموده است:«نوزاد به پدر ملحق میگردد و زناكار باید سنگسار گردد»؟!
ای كاش جریان به همینجا خاتمه مییافت، اما چنین نبود، بلكه پسر سمیه را پس از برادر خواندگی، بر ملت مسلمان مسلط ساختی و او نیز با اتكا به قدرت تو مسلمانها را كشت، دستها و پاهایشان را قطع كرد، و بر شاخههای نخل به دار آویخت! ای معاویه تو عرصه را چنان بر مسلمانان تنگ ساختی كه گویی تو از این امت، و این امت از تو نبودهاند!
آیا تو قاتل «حضرمی» نیستی كه جرم او این بود كه همین زیاد به تو اطلاع داد كه «وی پیرو دین علی است»، در حالی كه دین علی همان دین پسر عمویش پیامبر (ص) است و بنام همان دین است كه اكنون تو براریكه حكومت و قدرت تكیه زدهای! و اگر این دین نبود، تو و پدرانت هنوز در جاهلیت به سر میبردید و بزرگترین شرف و فضیلت شما، رنج و مشقت دو سفر زمستانی و تابستانی به یمن و شام بود، ولی خداوند در پرتو رهبری ما خاندان، شما را زا این زندگی نكبتبار نجات بخشید.
ای معاویه! یكی از سخنان تو این بود كه در میان این امت ایجاد اختلاف و فتنه نكنم. من هیچ فتنهای بزرگتر و مهمتر از حكومت تو بر این امت سراغ ندارم! دیگر از سخنان تو این بود كه مواظب رفتار و دین خود، و امت محمد (ص) باشم. من (وقتی به وظیفه خود میاندیشم و به دین خود و امت محمد (ص) نظر میافكنم) وظیفهای بزرگتر از این نمیدانم كه با تو بجنگم، و این جنگ، جهاد در راه خدا خواهد بود، و اگر (به خاطر یك رشته عذرها) از قیام بر ضد تو خودداری كنم از خدا طلب آمرزش میكنم (چون ممكن است آن عذرها در پیشگاه خدا پذیرفته نباشد) و از خدا میخواهم مرا به آنچه موجب رضا و خشنودی اوست، ارشاد و هدایت كند.
ای معاویه! دیگر از سخنان تو این بود كه: اگر من به تو بدی كنم، با من بدی خواهی كرد و اگر با تو دشمنی كنم دشمنی خواهی نمود. باید بگویم: در این جهان نیكان و صالحان همواره با دشمنی بدكاران روبرو بودهاند، و من امیدوارم دشمنی تو زیانی به من نرساند و زیان بداندیشیهای تو بیش از همه متوجه خودت گردد و اعمال تو را نابود سازد، پس هر قدر میتوانی دشمنی كن!.
ای معاویه! از خدا بترس و بدان كه گناهان كوچك و بزرگت همه در پرونده خدایی ثبت شده است. این را نیز بدان كه خدا جنایات تو را كه به صرف ظن و گمان مردم را میكشی، و به محض اتهام، آنان را به حكومت رساندهای، هرگز به دست فراموشی نخواهد سپرد.
تو با این كار، خود را به هلاكت افكندی، دین خود را تباه ساختی، و حقوق ملت را پایمال كردی، والسلام.[10]
2 – سخنرانی كوبنده و افشاگرانه در كنگره عظیم حج
یك (یا دو سال) پیش از مرگ معاویه كه فشار و تضییقات نسبت به شیعیان از طرف حكومت وی به اوج شدت رسیده بود، امام حسین – علیه السلام – به حج مشرف شد و در حالی كه «عبدالله بن عباس» و«عبدالله بن جعفر» آن حضرت را همراهی میكردند، از «صحابه» و «تابعین» و بزرگان آن روز جامعه اسلامی كه به پاكی و صلاح شهرت داشتند، و نیز عموم بنی هاشم خواست كه در چادر او واقع در «منی» اجتماع كنند. بالغ بر هفتصد نفر از تابعین و دویست نفر از صحابه در چادر آن حضرت گرد آمدند. آنگاه امام بپاخاست و سخنانی به این شرخ ایراد كرد:
«دیدید كه این مرد زورگو و ستمگر با ما و شیعیان ما چه كرد؟ من در اینجا مطالبی را با شما در میان میگذارم، اگر درست بود، تصدیق، و اگر دروغ بود، تكذیب كنید. سخنان مرا بشنوید و گفتار مرا بنویسید؛ وقتی كه به شهرها و میان قبائل خود برگشتید، با افراد مورد اعتماد و اطمینان در میان بگذارید و آنان را به رهبری ما دعوت كنید، زیرا میترسم این موضوع (رهبری امت توسط اهل بیت) به دست فراموشی سپرده شود و حق نابود و مغلوب گردد.»
امام سپس فضیلتها و سوابق درخشان پدرش امیر مومنان – علیه السلام – و خاندان امامت را برشمرد و بدعتها و جنایتها و اعمال ضد اسلامی معاویه را تشریح كرد [11]و بدین وسیله یك حركت عظیم تبلیغی را بر ضد حكومت پلید معاویه پدید آورد و زمینه را برای قیام فراهم ساخت.
«حسن بن علی بن شعبه»، از دانشمندان بزرگ قرن چهارم، در كتاب «تحف العقول» خطبهای را از امام حسین – علیه السلام – نقل كرده كه محل و تاریخ ایراد آن روشن نیست، ولی قرائن و شواهد و محتوای خطبه نشان میدهد كه این همان خطبه است كه حضرت در «منی» ایراد نموده است. ما به مناسبت بحث، ترجمه بخشهایی از این خطبه را در زیر میآوریم:ای رجال مقتدر! شما گروهی هستید كه به دانش و نیكی و خیرخواهی شهرت یافتهاید، در پرتو دین خوا در دلهای مردم، عظمت و مهابت یافتهاید، شرافتمند از شما حساب میبرد و ضعیف وناتوان شما راگرامی میدارد، و كسانی كه با شما هم پایه و در جهاند بر آنها حق نعمتی ندارید شما را بر خود مقدم میدارند…من بر شما، كه (به سبب سوابق و ایمانتان) برگردن خدا منت مینهید! میترسم كه از طرف خدا بر شما عذاب و گرفتاری فرود آید، زیرا شما به مقام بزرگی رسیدهاید كه دیگران دارا نیستند و بر دیگران برتری یافتهاید، نیكان و پاكان را احترام نمیكنید، در صورتی كه شما به خاطر خدا در میان مردم مورد احترام هستید.
شما به چشم خود میبینید كه پیمانهای الهی را میشكنند و با قوانین خدا مخالفت میكنند، ولی بیم و هراسی به خود راه نمیدهید. از نقض عهد و پیمان پدرتان به هراس میافتید، ولی به اینكه پیمانهای رسول خدا شكسته یا خوار و بی مقدار گشته است هیچ اهمیت نمیدهید. افراد كور و لال و زمینگیر در كشور اسلامی بدون سرپرست و مراقبت ماندهاند و بر آنها رحم نمیشود، اما شما در خور موقعیت و منزلت خویش كاری نمیكنید، و با كسی هم كه وظیفه خود را در این مورد انجام میدهد یاری و همكاری نمیكنید، و با سازش و همكاری و مسامحه با ستمگران، خود را آسوده میدارید. خداوند فرمان جلوگیری از منكرات و بازداشتن مردم از آنها را داده است، ولی شما از آن غافلید. مصیبت شما عالمان امت از همه بیشتر است، زیرا موقعیت و منزلت عالمان دین مورد تعرض قرار گرفته است، و ای كاش این را میدانستید.
زمام امور باید در دست كسانی باشد كه عالم به احكام خدا و امین بر حلال و حرام او هستند و شما دارای این مقام بودید و از دستتان گرفتند، و هنگامی این مقام را از دست شما گرفتند كه پیرامون حق پراكنده شدید، و با وجود دلیل روشن، در سنت پیامبر اختلاف ورزیدید. اگر در راه خدا مشكلات را تحمل كرده در برابر آزارها و فشارها شكیبایی از خود نشان میدادید، زمام امور در قبضه شما قرار میگرفت و همه امور زیر نظر شما اداره میشد، ولی شما ستمگران را بر مقدرات خود مسلط ساختید و امور خدا (حكومت) را به آنها تسلیم كردید تا حلال و حرام را در هم آمیزند و در شهوات و هوسرانیهای خود غوطه خورند. آنان را بر این مقام مسلط نساخت مگر گریز شما از مرگ و دلبستگیتان به زندگی چند روزه دنیا. شما با این كوتاهی در انجام وظیفه، ناتوان را زیر دست آنها قرار دادید تا گروهی را برده و مقهور خویش، و گروه دیگر را برای زندگی توام با شكست، بیچاره سازند، و به پیروی از اشرار، و در اثر گستاخی در پیشگاه خداوند جبار، در اداره حكومت، به میل و هوای خود رفتار كنند و دل به رسوایی و هوسرانی بسپارند.
در هر شهری از شهرها، گویندهای (مزدور را برای تبلیغ اهدافشان) برفراز منبر میفرستند، و همه كشور اسلامی در قبضه آنهاست، و دستشان در همه جا باز است و مردم برده آنان و در اختیار آنان هستند، هر ستمی كه بر این مردم بی پناه كنند، مردم نمیتوانند از خود دفاع كنند. دستهای از این قوم، زورگو و معاندند كه بر هر ناتوان و ضعیفی فشار میآورند، و برخی دیگر فرمانروایانی هستند كه به خدای زنده كننده و میراننده عقیدهای ندارند.
شگفتا از این وضع! و چرا در شگفت نباشم در حالی كه زمین در تصرف فردی ستمگر و دغلكار، و باجگیری نابكار است كه بر مومنان بی هیچ ترحم و دلسوزی حكمرانی میكند! خدا در كشمكش میان ما حاكم، و او به حكم خود، بین ما داور است.
پروردگارا! این حركت ما نه به خاطر رقابت بر سر حكومت و قدرت، و نه به منظور به دست آوردن مال دنیاست؛ بلكه به خاطر آن است كه نشانههای دین تو را به مردم نشان دهیم و اصلاحات را در كشور اسلامی اجرا كنیم تا بندگان ستمدیدهات از چنگ ظالمان در امان باشند و واجبات و احكام و سنتهای تو اجرا گردد.
اینك (شما بزرگان امت) اگر مرا یاری نكنید ستمگران بر شما چیره میگردند و در پی خاموش ساختن نور پیامبرتان میكوشند….[12]
3 – ضبط اموال دولتی
در همان ایام كاروانی از یمن كه حامل مقداری از بیت المال بود، از طریق مدینه، رهسپار دمشق بود. امام حسین – علیه السلام – با اطلاع از این موضوع، آن را ضبط كرد و در میان مستمندان بنی هاشم و دیگران تقسیم كرد و نامهای بدین شرح به معاویه نوشت: «كاروانی از یمن از اینجا عبور میكرد كه حامل اموال و پارچهها و عطریاتی برای تو بود تا آنها را به خزانه دمشت سرازیر كنی و به خویشانت كه تاكنون شكمها و جیبهای خود را از بیت المال پر كردهاند، ببخشی، من نیاز به آن اموال داشتم، و آنها را ضبط كردم، والسلام»! معاویه از این اقدام سخت ناراحت شد و نامه تندی به امام نوشت.[13]
بی شك این اقدام امام حسین – علیه السلام – یك گام آشكار در جهت نامشروع معرفی نمودن حكومت معاویه و مخالفت صریح با وی به شمار میرفت، و در آن شرائط هیچ كس جز آن حضرت، جرات چنین كاری را نداشت.
——————————————————————————–
[1]. ابن حجر العسقلانى، الاصابه فى تمییز الصحابه، ط1، بیروت، دارحیأ التراث – العربى، 1328 ه.ق، ج 1، ص -333 حافظ ابن عساكر، تاریخ دمشق، (جلد مربوط به شرح حال حسین بن على)، تحقیق: شیخ محمد باقر محمودى، ط 1، موسسه المحمودى للطباعه و النشر، 1398 ه.ق، ص 141.
[2]. ابن حجر، همان كتاب، ص 333.
[3]. حافظ ابن عساكر، همان كتاب، ص 164.
[4].نصر بن مزاحم، وقعه صفین، ط 2، قم، مكتبه بصیرتى، صفحات: 114 و 249 و 530.
[5]. نصر بن مزاحم، همان كتاب، ص 507.
[6]. ابن اثیر، الكامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3، ص 405.
[7]. ابن حجر، همان كتاب، ص 333.
[8] . – ابن قتیبه دینورى، الامامه و السیاسه، ط 3، قاهره، مكتبه مصطفى البابى الحلبى، 1382 ه.ق، ج 1، ص 184.
[9] . طوسى، اختیار معرفه الرجال )، تصحیح و تعلیق: حسن المصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، ص 48.
[10] . -ابن قتیبه دینورى، همان كتاب، ج 1، ص .180 این نامه با اختلاف در الفاظ، در بحارالانوار (تهران، مكتبه الاسلامیه، 1393 ه.ق) ج 44، ص 212 به بعد – احتجاج طبرسى (نجف، المطبعه المرتضویه)ج 2، ص 161 – اختیار معرفه الرجال (تصحیح و تعلیق: حسن المصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه.ق) ص 48 آمده است، ولى ما در ترجمه، عبارت الامامه و السیاسه را در نظر گرفتیم.
[11] . -كتاب سلیم بن قیس الكوفى، قم، داراكتب الاسلامیه، ص 206 – طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعه المرتضویه، ص 161 – علامه امینى، عبدالحسین، الغدیر، ط 4، بیروت، درالكتاب العربى، 1397 ه.ق، ج 1، ص 198.
[12]. تحف العقول، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسین، 1363 ه.ش، ص 237-239.
[13] . -شریف القرشى،باقر، حیاه الامام الحسین بن على، قم، مكتبه الداورى، ج 2، ص 231 (به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید.)
مهدي پيشوايي – سيره پيشوايان، ص144 و ص
ثبت دیدگاه